فقدان علامه امینی، محقق، پژوهشگر و مولف کتاب گرانسنگ «الغدیر» حالا به نیم قرن میرسد. او ۱۲ تیرماه ۱۳۴۹ در حالی دنیا را بدرود گفت که کمتر از ۷۰ سال داشت و بسیاری از پژوهندگان، مرگ او را بر اثر ضعف مفرط جسمانی ناشی از کثرت تحصیل، تلاش علمی، مطالعه و امتداد و پیگیری نوشتن دانستهاند.
تلاش خستگیناپذیر علامه امینی و اثر گرانسنگ او «الغدیر» موضوع سخنرانیها و نظرات بسیاری از بزرگان دین بوده است که همزمان با پنجاهمین سالگرد ارتحال این عالم ربانی و نقشی که علامه امینی و اثر گرانسنگ او در وحدت جهان اسلام داشته است با بهمن شیرازی محقق و پژوهشگر به گفتوگو نشستیم تا پرونده خبرگزاری فارس برای این پژوهشگر و مولف بزرگ جهان تشیع را استمرار بخشیم.
*آیا علامه امینی فیلسوف، مرجع، محدث و عارف است؟ کدام صفت را میتوان به او نسبت داد؟
علامه امینی را فیلسوف نمیتوان گفت. مرجع تقلید رسمی هم نیست؛ اگرچه فقیه بزرگی است. محدث بودن او برای بزرگان شیعی و اهل سنت مسلم است، زیرا احاطه بسیار در علم حدیث دارد.
کتاب «الغدیر» کار عظیمی است و گواه صادق این امر است؛ اما شخصیت او فراتر از بسیاری از محدثان است. همچنین اگر چه واجد کرامات بوده است و نقل یکی از کرامات او به درخواست یکی از شخصیتهای اهل سنت و آثار مهم آن مشهور است، اما او را نمیتوان عارف رسمی و در معنای متعارف آن نامید. بنابراین شاید بهترین تعبیر برای علامه امینی، مصلح بودن اوست.
علامه یک مصلح بوده؛ چرا که به ضرورتهای زمان وخلاءها نگاه کرده است. مثلا نسبت به وضع حوزه علمیه نجف در آن روزگار اعتراض داشته و جزو معترضینی بوده که با دکتر شهیدی و دیگر دوستان به کربلا رفتند و در اعتراض به وضعیت حوزه علمیه نجف نامه نوشتند. یعنی این وضعیت را نمیپسندیدند.
امام خمینی (ره) نیز با اینکه در آن زمان از حوزه علمیه قم راضی نبود، اما بعد از حضورش در نجف متوجه شد که وضعیت حوزه علمیه قم بهتر از نجف است. همین اقدام علامه امینی و همفکران او امثال مرحوم سید جعفر شهیدی، نشانه تحولطلبی علامه امینی است. با اینکه او عالم برجستهای است و احاطه به احادیث دارد اما رساله نمینویسد، مرجع یا مفسر نمیشود. او یک مصلح بود. تالیف الغدیر یک کار اصیل است و در تالیف آن به وحدت عالم اسلام میاندیشید.
بنابراین علامه امینی دست به هر کاری که زده، تلاش کرده تا مسیری را باز کند که همین مصلح بودن است. اخیرا کلیپی از سخنان شهید بهشتی مشاهده کردم که در آن شهید بهشتی میگفت، اسلام انقلابی است هر کس که نمیتواند این را درک کند، اسلام را نشناخته است.
خیلیها شاید نتوانند این حرف را فهم کنند یا شاید دچار سوء تفاهم شوند، چرا که با اصطلاحات ادبیات سیاسی روز به این مسأله نگاه میکنند. مفهومی که ما امروزه بدان «انقلابی» میگوییم، در صدر اسلام بدان اصلاح میگفتند. به طور مثال ما کار امام خمینی (ره) را انقلاب میگوییم، در زمان ائمه (ع) این کار اصلاح نامیده میشد.
وقتی سیدالشهدا (ع) میگوید: کار من اصلاح در امت جدم است، این اصلاح به معنای امروزی (رفرم) نیست که اگر این معنی را داشت باید با بنیامیه مذاکره میکرد؛ در حالی که امام حسین (ع) حرکت انقلابی انجام داد. درباره علامه امینی هم همین صدق میکند که اگرچه در ظاهر کارش سیاسی نبود، اما عمیق و ریشهای بود و به معنای امروزی یک انقلاب و به معنای قدیمی اصلاح است.
از مهمترین میراث علامه امینی به عنوان یک مصلح دینی این است که ما یاد بگیریم از کارهای سطحی فاصله بگیریم. علامه در شرایط سخت و دشوار کار کرده و امکان وحدت اسلامی را فراهم کرده است.
*علامه امینی چه شخصیتی داشت و چه ضرورت تاریخی او را به تالیف الغدیر وا داشت؟
عظمت کار علامه هنوز آنچنان که بایسته و شایسته است، درک نشده است. او یک زمانشناس و اسلامشناس بزرگ بود و ضرورتهای زمان خود را به خوبی درک میکرد. زمانی که او شروع به نگارش «الغدیر» کرده بسیاری از افراد عظمت کارش را درک نمیکردند؛ به طوری که سید جعفر شهیدی که از دوستان صمیمی علامه است، میگوید: کسانی با او همکاری نکردند و کار او را تخطئه میکردند و علامه واقعا با مجاهدتهایش به نتیجه رسید.
خیلیها اعتقاد داشتند که تالیف الغدیر چه ضرورتی دارد؟ حتی معتقد بودند نگارش این آثار به راه انداختن جنگهای حیدری ـ نعمتی و تازه کردن دعوای شیعه و سنی است! در حالی که حقیقت، عکس این است. تلاش مرحوم علامه در راستای وحدت دنیای اسلام بوده است. یعنی نمیخواسته کار فرقهای یا مذهبی در برابر اهل تسنن انجام دهد، بلکه با یک دید باز و وسعت نظر به معرفی شأن امام علی (ع) پرداخته است. بنابراین کار علامه برخلاف تصور افراد کوتهبین، دفاع از مذهبی در برابر مذهب دیگر نبوده است. برای همین هم کارش نزد بزرگان اهل سنت با استقبال روبهرو شد و حتی میتوان گفت که در جهان اهل سنت تأثیر بیشتری داشته تا جهان تشیع. در نهایت او توانست اسلام اصیل و حقیقی را در جهان اسلام و نه فقط تشیع، نشان دهد.
از نظر علامه امینی در کتاب «الغدیر» امیرالمومنین علی (ع) حقیقت اسلام را میشناسد و به ما معرفی میکند و ما میبایست به او تأسی کنیم. او این کار را به بهترین نحو انجام میدهد. بزرگان اهل سنت هم کار او را تحسین کردند، زیرا مذهب شیعه را که همان اسلام اصیل است، از اتهامات ناروا تبرئه کرده است.
شاید عدهای این شائبه در ذهنشان ایجاد شود که کار علامه امینی را برای تبلیغ مذهبی استفاده کنند. به خصوص که روایات آن از مصادر اهل سنت است و اگر فرد شیعی سطحینگری کند و بگوید الغدیر یک کار بزرگ است که تمام آثار و روایات آن از اهل سنت است و از آن برای تبلیغ مذهب شیعه استفاده کنیم، عظمت الغدیر را پایین آورده است چرا که الغدیر نمیخواهد که موضعگیری استعماری شیعه و سنی ایجاد کند.
بعد هم ممکن است کسانی که در اقلیت مذهبی هستند، درصدد بر بیایند تا روایات الغدیر را تضعیف کنند و با شما مقابله کنند. من از یکی از شاگردان شهید صدر شنیدم که وهابیها با بودجه عربستان سعودی تشکیلاتی درست کرده و هزینه کردهاند و تلاش میکنند تا روایات الغدیر را تضعیف کنند تا اگر مثلا یک مبلغ شیعه به اینها استناد کند، بگویند این روایات ضعیف است. الغدیر یک کار تبلیغی متعارف و ساده نیست و علامه خواسته که بدون دامن زدن به بحث شیعه و سنی، وحدت ایجاد کند. او میخواسته با یک کار اصیل به اهل اسلام اعم از شیعه و سنی بفهماند که باید اسلام حقیقی را از طریق علی شناخت و به او تاسی و اقتدا کرد و به اقتفای او راه رفت. با لفظ شیعه و سنی نباید خود را آلت دست شیطان و استعمار کرد.
امروزه ما باید با همان زمانشناسی که اقتضای شرایط کنونی پس از انقلاب اسلامی است و با در نظر گرفتن وضعیت جهان اسلام در دنیا و بحرانی که غرب را در برگرفته است، مسیر علامه امینی را ادامه دهیم؛ نه اینکه صرفا به تبلیغات درباره آثار بسنده کنیم. در نهایت ما میتوانیم علامه امینی را یکی از پیشگامان و مجاهدان اسلام بدانیم؛ چرا که گام بزرگی در جهت وحدت جهان اسلام برداشت.
*علامه امینی و آیتالله طالقانی با هم رفاقت دیرینه داشتند؛ در حالی که علامه به اهل حدیث نزدیک بود و آیتالله طالقانی منادی رجوع دوباره به قرآن بود. با این تفاسیر، رفاقت این دو بزرگ چگونه قابل تبیین و تفسیر است؟
مرحوم علامه امینی در بین ما شهرت به اهل ولایت داشت. چنین چیزی شاید درباره مرحوم طالقانی گفته نشود، اما اگر از لایههای سطحی عبور کنیم و به عمق برسیم، میبینیم که این دو در یک مسیر هستند. مرحوم طالقانی شعار بازگشت به قرآن و آوردن آن به صحنه زندگی داشت، البته ما مدعی نیستیم که اصیلترین تفسیر را از قرآن کریم کرده و یا از بزرگترین مفسرین قرآن در شیعه است. حتی میتوانیم برخی نظرات او را نقد کنیم، اما به هر حال اصالت دعوت مرحوم طالقانی را نمیتوانیم منکر شویم و تأثیر او را در انقلاب نادیده بگیریم.
فطرت و وجدان عمومی هم چنان که امام گفت، مرحوم طالقانی را در مسیر پیامبر اسلام (ص) میدانند. مرحوم علامه امینی هم همینطور بوده است. تلاش او بر این بود که ما را به قرآن کریم و مأثر ائمه (ع) بازگرداند. از این جهت علامه امینی و مرحوم طالقانی در یک جبهه قرار دارند.
یک وجه مشترک کار مرحوم طالقانی و مرحوم امینی این است که این دو بزرگ به رجوع به منابع اصلی اسلام و کار اصیل بر اساس آن تاکید داشتهاند. مرحوم طالقانی بسیار به قرآن و پس از آن به نهجالبلاغه تاکید داشت و مرحوم امینی در پاسخ محقق عراقی، اسد حیدر که برای تالیف اثری در باره امام صادق علیه السلام طلب مساعدت کرده بود، گفته بود: اگر میخواهی از این کتابهای رایج بنویسی، من وقت ندارم. اما اگر میخواهی کاری اصیل انجام دهی، من با همه توان در خدمت هستم. اسد حیدر گفت میخواهم تحقیق اصیل انجام دهم و اثر خوبی در باره امام صادق علیه السلام عرضه شد.
*بسیاری از بزرگان، علامه امینی را اهل گفتوگو میدانند. اما از قرار معلوم علامه با نواب درباره حذف کسروی همنظر بود. سندی دال بر این ادعا نیست، بلکه دلیل علیه این ادعا هست.
علامه امینی اهل گفتوگوست و با بسیاری از بزرگان اهل سنت گفتوگو داشته است. شهید نواب صفوی از شاگردان علامه بود و بسیار به ایشان علاقهمند بود، اما درباره موافقت علامه با شهید نواب صفوی درباره کسروی من سخن شهید مهدی عراقی را میپذیرم. شهید عراقی صراحتاً گفته است که علامه امینی در پاسخ به اعتراضات شهید نواب صفوی درباره کسروی، او را از سفر به ایران نهی کرده و اصرار داشته که نواب درسش را بخواند. پس اینکه میگویند علامه امینی فتوای قتل کسروی را داده، درست نیست.
نکته دیگر اینکه نواب سعی داشته با کسروی گفتوگو کند و کسروی به این کار تن در نداده است. این خود گویای آن است که نواب میخواسته بداند که آیا کسروی فریب خورده یا عالما به تخریب و سوزاندن مأثر اسلامی پرداخته است.
اینکه چرا کسروی تن به گفتوگو با نواب نداده است، میتواند دو دلیل داشته باشد؛ یکی اینکه کسروی میبیند گفتوگو با شهید نواب برایش خطرناک است و هواداران او را پراکنده میکند، زیرا کلام نواب بسیار نافذ بوده است. حتی مقام معظم رهبری میگوید وقتی من نواب و جاذبه سخن او را دیدم، رغبت به طلبگی پیدا کردم. پس به این دلیل کسروی رغبتی به گفتوگو با او نداشته است.
اما اینکه شهید نواب در مواجهه با کسروی قصد داشت نخست با او گفتوگو کند تا ببیند آیا کسروی در برابر سخنهایی که میگوید، آگاهانه جریانی را دنبال میکند یا فریب خورده است، نشان میدهد که شهید نواب حکمی که پیش از تحقیق از منویات کسروی اقدامی کند، از مرجعی نگرفته است؛ چرا که در صورت گرفتن این چنین حکم، مکلف به اجرای آن بوده است، نه گفتوگو کردن.
از سوی دیگر اگر فراماسون بودن کسروی صحت داشته باشد، میدانیم که فراماسونها، نهانروش هستند و گفتوگوی با نواب که قدرت روشنگری بالایی داشته و کلام او نافذ بوده با روش و مقاصد فراماسونری منافات داشته است.
منبع: فارس