استاد حسین انصاریان مفسر، مترجم و پژوهشگر علوم و معارف قرآن کریم در تازه‌ترین جلسه اخلاق خود در حسینیه همدانی‌ها در ماه مبارک رمضان به موضوع «شناخت حق، راه رسیدن به سعادت» اشاره کرد که مشروح آن در ادامه می‌آید:

شناخت حق، راه رسیدن به سعادت

بالاترین کمک برای به‌دست‌آوردن سعادتی که قرآن و روایات مطرح می‌کنند، شناخت است؛ چون اگر راه شناخت طی نشود، گنج مجهول می‌ماند و آدم نمی‌تواند به آن برسد؛ چون در نبود شناخت، کل عمر آدم در تاریکی زندگی می‌کند. در سوره انعام می‌فرماید: «أَ وَ مَنْ کٰانَ مَیْتاً فَأَحْیَیْنٰاهُ» کسی که سراسر وجودش گرفتار مرگ عقلی بوده، در تاریکی کامل جهل به‌سر می‌برده است و آنچه را که برای یافتن سعادت باید می‌دانست نمی‌دانست.

در یک برخورد، با یک فکر، با یک توجه، با شنیدن یک صدای حق، زنده‌اش کردم؛ یعنی وارد دنیای فهم کردم و از درون به او کمک دادم که دنبال حقیقت برود. «وَ جَعَلْنٰا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی اَلنّٰاسِ» قلبش را افق طلوع نور خودم قرار دادم که با این نور بین مردم زندگی کرده است و چاله را دید، چاه را دید، بد و بدی را دید، مسیر دوزخ را دید و در چاله و چاه نیفتاد، در راه دوزخ نیفتاد. «وَ جَعَلْنٰا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی اَلنّٰاسِ» یعنی یک زندگی صد درصد نوری.

«کَمَنْ مَثَلُهُ فِی اَلظُّلُمٰاتِ لَیْسَ بِخٰارِجٍ مِنْهٰا» بندگان من! وضع این آدم که به حیات معنوی زنده‌اش کردم و نوری در باطنش قرار دادم، از کنار هزارتا چاله رد شد و نیفتاد، از کنار هزارتا چاه رد شد و در چاه نیفتاد، از کنار هزار خطر رد شد و تیر خطر به او نخورد. وضع او مانند کسی است که فی الظلمات، فی یعنی غرق در تاریکی‌هاست؛ فکرش تاریک است، اراده‌اش تاریک است، نیتش تاریک است، قلبش تاریک است، بینش او تاریک است و در همه چاله‌ها و چاه‌ها می‌افتد.

این افتان و خیزان را دارد تا پایان کار در چاه جهنم بیفتد. آن بنده من که حالا با شنیدن، دیدن، علت و یا صدایی زنده شد، یک دم -دم عیسوی، دم علمی و حکیمانه، دم عقلی- به او خورد، این با آن یکی است؟ دستش را هم به من نمی‌دهد که او را دربیاورم و در کفر مانده، در نفاق مانده در شرک مانده، در گناه مانده، در آلودگی مانده است. خودش که نمی‌تواند درآید، یک یار می‌خواهد که او را دربیاورد و آن‌هم من هستم. دستش را باید به من بدهد که او را دربیاورم، اما دستش را نمی‌دهد.

شناخت صفات پروردگار، شناختی حقیقی

شناختی شناخت واقعی است که من خدا را از طریق صفاتی بفهمم که در قرآن، دعاها و در روایات آمده است. اولین کتاب شریف «اصول کافی» کتاب عقل و جهل است، دومی کتاب علم و سومی هم کتاب توحید است. انسان معجزه اهل‌بیت را در معرفی خدا در این کتاب توحید می‌بیند که قدرت پرواز فکری اهل‌بیت چقدر بوده است که تا اعماق غیب توانستند بروند و خدا را بیابند و بعد هم از این سفر «من الحق الی الخلق» برگردند و به مردم بگویند که علم ما، عقل ما، قلب ما چه دید؟! ما هم بخیل نیستیم که این مشاهده باطنی خودمان را در خودمان حبس کنیم؛ هرچه دیدیم، رایگان در اختیارتان گذاشتیم.

زیارت معنوی اهل‌بیت از پروردگار

هیچ کتابی هم در پنج قاره جهان مثل قرآن و روایات اهل‌بیت، خدا را معرفی نکرده‌اند، چون نمی‌توانستند. یک کتاب بسیار با ارزشی هست که پنجاه‌سال پیش چاپ شده است. نام آن «اثبات وجود خدا» است که 39 مقاله‌اش برای خارجی‌ها و یک مقاله‌اش هم برای یک دانشمند مسلمان است. آدم این کتاب را که درباره خدا می‌خواند، به‌ شدت شگفت‌زده می‌شود؛ اما این کتاب معرفی آثار خداست و نه خود خدا. کارهای خدا را می‌گوید، فعل خدا را در خلقت آسمان‌ها، زمین، دریاها، گیاهان، حیوانات و عجایب عناصر عالم می‌گوید، ولی معرفی خود خدا نیست، چرا؟ چون قدرت عقل آنها در پرواز در حدی نبوده که تا ملکوت و غیب عالم و پشت پرده بروند؛ نه با چشم سر، بلکه با چشم دل، جمال ازل و ابد و زیبایی بی‌نهایت را ببینند و از این سفر که برگشتند، برای مردم بگویند ما در این مسافرت چه‌چیز دیدیم. اینها هم در باب توحید اصول کافی است، هم در بخشی از دعای کمیل است، هم در بخشی از دعای عرفه است، هم در بخشی از دعای ابوحمزه است و هم در بخشی از صحیفه سجادیه است.

وجود شریرترین حیوانات در کاخ‌های کره زمین

با کمک اینها که آثارشان هست، او را در حد خودمان بشناسیم؛ کجا هستیم را هم بشناسیم. اینجا به قول قرآن که اسمش دنیاست، جای لعب یعنی بازی است؟ جای لهو یعنی سرگرمی است؟ جای خواب طولانی مثل مردگان است؟ جای شکم‌چرانی و غریزه‌چرانی مثل خوک و سگ و گاو و خر و شتر است؟ اینجا کجاست؟ این را بشناسیم! اینجا جایی است که از خرابه‌اش، یعنی آن‌وقتی که یک دیوار در کره زمین نبود، نصف دیوار هم نبود، حتی دو خشت روی خشت نبود و خرابه بود، اینجا یک زمانی خرابه‌ای بود که آدم از این خرابه بیرون آمد. با «عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ»، «فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدًى» و «فَتَلَقَّىٰ آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِمَاتٍ» بیرون آمد. اینجا وقتی خرابه بوده، آدم از خرابه بیرون آمده است؛ اما شریرترین حیوانات از بیشتر کاخ‌های کره زمین بیرون می‌آیند.

این حیوانات عجیب و غریب بعد از خواب و شکم‌چرانی و غریزه‌چرانی از این کاخ‌های آباد بیرون می‌آیند که به ملت شیعه ایران، آن‌هم در ماه رمضان، می‌گویند ما دوازده امر به شما داریم که هر کدام از دوازده‌تا به چپ‌چپ، به راست‌راست. حیوان بی‌چشم‌ورو، حیوان وحشی، حیوان درآمده از کاخ سفید بدتر از طویله! خجالت نکشیدی که این حرف‌ها را به هفتادمیلیون جمعیت زدی؟ در این هفتاد میلیون اولیای خدا زندگی می‌کنند، عالمان واجد شرایط زندگی می‌کنند، سحرخیزان زندگی می‌کنند، رمضانی‌ها زندگی می‌کنند، عاشورایی‌ها زندگی می‌کنند، کمیل‌خوان‌ها زندگی می‌کنند، عرفه‌خوان‌ها زندگی می‌کنند. چهارتا این‌طرف و آن‌طرف شهرهای بزرگ هم حیوان کوچک‌تر و کم‌پارس‌تر از شما هم به‌عنوان یار شما زندگی می‌کنند؛ حال فکر می‌کنید با این پارس‌کردن‌ شما، آن چهارتا پارس‌کنندگان کوچک را می‌توانید به جان این ملت بیندازید و قرآن را از آنها بگیرید؟ علی را بگیرید؟ حسین را بگیرید؟

انتخاب انسان در دنیا؛ چاه معاصی یا عزتمندی

شما یک لحظه به چندهزار سال قبل برگردید و آن‌وقتی را ببینید که زمین خرابه بود، دو خشت روی هم نبود، از این خرابه آدم با آن اوصاف عظیم بیرون آمد. شما یک نگاهی به این دنیا بیندازید و ببینید کجاست که از ته چاه در زمین، چاهی که میله‌اش شاید سی‌متر یا چهل‌متر بوده و آب هم داشته است، کسی را که در چاه کره زمین برای نابودی و کشته‌شدن انداخته‌اند؛ ولی این دنیا جایی است که یک جوان ده-دوازده‌ساله از ته چاه آن بیرون می‌آید. بخشی از زندگی دنیایش را عزیز مصر می‌شود و بعد هم عزیز مصر وجود می‌شود و بعد هم خدا بیش از صدوچند آیه به عشق عظمت او در قرآنش نازل می‌کند. من بفهمم کجا زندگی می‌کنم؛ اگر می‌خواهم در چاه هم بیفتم، در چاه یوسفی بیفتم که وقتی من را درمی‌آورند، عزیز مصر عالم بشوم؛ نه اینکه در چاه پرلجن معاصی کبیره بیفتم، نه اینکه در چاه کبر و غرور حسد و حرص بخل و کینه بیفتم، خوشت می‌آید که در چاه بیفتی، در آن چاهی بیفت که یوسف افتاد.

موسی(ع) و چوب‌دستی معجزه‌آسای او

بدانم این دنیا کجاست، بدانم این دنیا جایی است که ده‌سال یک‌نفر با گلیم چوپانی و چوبی که از یک درخت خشک کَنده بود، برای اینکه گاهی در مسیر که می‌رود و خسته می‌شود، به آن تکیه بدهد؛ گاهی گوسفندها را براند، گاهی هم برگ‌های خشک درخت‌های بیابان را بریزد تا گوسفندهایش بخورند. دنیا اینجاست که این گلیم‌پوش بعد از ده‌سال گلیم‌پوشی و غریبی و ناشناسی در شهر مدین می‌‌آید و از وادی سینا از کنار کوه طور، خودش کلیم‌الله درمی‌آید و چوب‌دستش هم یک معجزه عظیم از آب درمی‌آید. وقتی این چوب را کنار تپه چوب‌ها و ریسمان‌ها و فلزات جادوگران انداخت که چند تُن وسایل جادوگری بود، لب پایین این چوب کهنه درخت خشک مدین را بغل این چند تُن وسایل جادوگری گذاشت و لب بالایش هم بالای این تپه وسایل گذاشت، یک لقمه کرد و فرو داد، موسی گرفت، همان چوب نازک دست ده‌ساله‌اش بود که وزن آن نه یک مثقال زیاد شد و نه شکم پیدا کرد.

انسان، سرگردان در کوچه‌پس‌کوچه‌های دنیا

اینجا زندگی می‌کنی که چوب را برای تو اژدها می‌کنند تا جادوگر کفر، نفاق و شرک را از درونت ببلعد؛ تو جایی زندگی می‌کنی که از منطقه‌ای که 360 بت آویخته بودند. از بت‌خانه یعنی کعبه‌ای که به بتخانه تبدیل کرده بودند، دیگر خانه خدا نبود و خانه 360 بت بود؛ تو جایی زندگی می‌کنی که از کنار یک مکعب‌شکل کوتاهی به‌نام کعبه از لابه‌لای 360 بت و از بین آلوده‌ترین مردم جهان، بالاترین نعمت خدا به‌صورت یک انسان بیرون آمد، بالای بلندی ایستاد و صدا زد: «قولوا لا اله الا الله تفلحوا» و موجش جهان را گرفت.

تو اینجا زندگی می‌کنی، کجا می‌روی؟ با چه کسی هستی؟ چه‌کار می‌کنی؟ ای موسای ملک وجود، در حد خودت عصایت کو؟ گلیم چوپانی‌ات کو که کلیم‌الله از آن گلیم بیرون بیایی؟ چاهت کو که از آن چاه عزیز مصر وجود بیرون بیایی؟ خرابه‌ات کو که آدم از آن خرابه درآیی؟

تو جایی زندگی می‌کنی که هزارمتر زمین را چهار دیوار محکم، دیوارهای چهارمتری و پنج‌متری و شاید هم بیشتر، بدون در کشیده‌اند و به ملت بابل و منطقه نینوا گفتند: هر کسی هرچه می‌تواند، وسایل سوزنده بیاورد و در این چهار دیواری هزارمتری بریزد. آن را پر کردند و بعد آتش زدند؛ کبوتر و کلاغ از چند کیلومتری رد نمی‌شد، از بس که حرارت این شعله‌ها به بالا می‌رفت! تو جایی زندگی می‌کنی که یک رفیق خدا را به‌نام ابراهیم در این آتش، آن‌هم با دست پرت نکردند، نردبان نگذاشتند و بالا ببرند و بیندازند، هیچ‌کس نمی‌توانست جلو برود. از صدمتری، دویست متری منجنیق سرپا کردند و گذاشتند، او را گرداندند و یک‌طرف طناب را رها کردند، وسط آتش پرت شد. همه رفتند و صبح آمدند، دیدند که محبوب خدا در یک گلستان نشسته است. چه حالی دارد!

شعله‌های آتش گناه بر وجود بشر

تو اینجا زندگی می‌کنی، رفته‌ای همه‌چیزت را با آتش گناه می‌سوزانی و یکی هم نیست به این آتش بگوید: یا نار کونی بردا و سلاماً علی مشهدی محمد، علی مشهدی تقی، علی، هرمزخان، هوشنگ و هیچ‌کس نیست این آتش را خاموش کند! همه دارند در این آتش نفت و بنزین می‌ریزند. فیلم‌ها و سینماها در جهان، ماهواره‌ها، مقاله‌ها، چهره‌های شیطان‌صفت که جنس دوپا خودش را در این آتش انداخته است، همه دارند بنزین می‌ریزند؛ اقلاً در آتشی برو که جمال ازل و ابد بگوید آتش، بر بنده من سرد و سلامت شو، گلستان شو.

کره زمین، محل زندگی آزادمردان

اینجا زندگی می‌کنی، خدا را بشناسیم، جای خود را بشناسیم؛ عجب جای باارزشی! عجب کره زمینی! چه کسانی از خرابه‌های این کره، چه کسانی از چاه‌های اینجا و از آتش‌های اینجا درآمدند، آدم را مات می‌برد. اینجا محل زندگی آزاد‌مردان واقعی بوده که به هیچ شکلی زیر بار اسارت هیچ‌چیزی نمی‌رفتند؛ نه قلدرها و نه هوای نفسشان. زیر بار هیچ‌چیزی نمی‌رفتند، به جهان خرم بودند و در جهان آزادِ آزاد و همه حرفشان هم این بود: نیست! به ما چه می‌گویید و ما را به کجا دعوت می‌کنید؟ آنها می‌گفتند:

نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست

چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم

«چه کنم؟ چه می‌خواهی بگویم؟ چه بنویسم؟».

طایر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق

که در این دامگه حادثه چون افتادم

من ملک بودم و فردوس برین جایم بود

آدم آورد در این دیر خراب‌آبادم

حرف‌هایی از سرِ دلتنگی

چه بگویم برایتان، خیلی دلم گرفته است! خیلی دلم می‌خواهد بروم، اما اجازه نمی‌دهند و گذرنامه‌ام را امضا نمی‌کنند؛ هم دلم از وضع دنیا و مردم آلوده و گنهکار خیلی گرفته و هم دلم برای آنهایی تنگ شده که در قرآن می‌گوید دم مرگت می‌گویند «فَادْخُلِی فِی عِبَادِی»(سوره فجر، آیه 29).

این جان عاریت که به حافظ سپرد دوست

روزی رُخَش ببینم و تسلیم وی کنم

حکایتی شنیدنی از توبه دزد

در پایان بحث به سراغ یک دزد کم‌نظیر بروم که نه دولت و نه کاروان‌ها، خواب آرام از دستش نداشتند. زورشان به این دزد به‌آسانی نمی‌رسید. قوی بود و قدرت داشت. با شنیدن یک آیه قرآن در جاده شناخت افتاد. آیه در سوره حدید است؛ به‌ نظرم می‌رسد یکی از آیاتی که قوی‌ترین لحن محبت‌آمیز را دارد، این آیه است: «أَ لَمْ یَأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اَللّٰهِ» ﴿سوره حدید، آیه 16﴾، بنده من! هنوز وقت آن نشده که دلت نسبت به من نرم بشود؟ دلت که نسبت به زن و بچه‌ات و رفیق‌هایت خیلی نرم است، سهم من چه شد؟ وقتی این آیه را نصف شب در تاریکی شنید، برگشت و گفت: چرا، الآن وقت آن است.

حرفم بماند که سی‌سال بعد از این آیه چگونه زیست و چقدر عاشق خدا تربیت کرد. این دزد را می‌گویم! معلم اخلاق، انسانیت، عرفان، حقیقت و راهنما شده بود. دزد را می‌گویم! خودم هنوز بعد از هفتادسال دویدن به این دزد نرسیده‌ام و او دارد می‌رود. بیداری چه‌ کار می‌کند؟ شناخت چه‌ کار می‌کند؟ نشسته بود، یکی آمد و به او گفت: «کیف اصبحت» حالت چطور است؟ معرفت یک دزد به کجا رسید؟ چهار مطلب در جواب این احوالپرسی گفت. آدرس آن را اگر می‌خواهید، یک کتاب هشت جلدی هست که حدود دویست سال پیش در اصفهان به عربی نوشته شده و مکرر چاپ خورده است. نام کتاب «روضات الجنات» باغ‌های بهشت است و مؤلف آن یکی از فقها و اصولیین و حکما و چهره‌های برجسته مرجعیت شیعه بوده است. آنجا می‌نویسد و من با اطمینان به مؤلف کتاب این‌قدر محکم حرف می‌زنم.

«کیف اصبحت» حالت چطور است؟ چهار جواب را ببینید که چطور باطن نورانی این مرد را نشان می‌دهد. گفت:

«کیف یصبح من هو صحبته مع النفس الممزوجة بالشهوات»، می‌خواهی حالم چطور باشد که از اول ورود به عمرم تا الآن، معاشر، رفیق و بغل‌دست من نفسی است که با همه جور خواسته‌های ضد خدایی آمیخته است؟ می‌خواهی حالم چطور باشد؟ می‌فهمی من کجا زندگی می‌کنم و با چه کسی زندگی می‌کنم؟

می‌گفت: نماز من را چِکی قبول کن و متّه لای خشخاش نگذار؛ اگر بخواهی متّه لای خشخاش بگذاری، آن‌وقت معلوم می‌شود که نمازم هم روی شهوت و میلم بوده است، نه عبادت. تو نگاه نکن و ظاهر جنس من را بخر؛ اگر بخواهی به باطنش دست بزنی، دست نزن! همان اوّلی که من را در محشر آوردی، بگو سرت را پایین بینداز و به جهنم برو. در عبادت کاوش نکن! می‌خواهی زندگی چطور باشد که رفیق و معاشر و همراه من، نفسی آمیخته با همه شهوات حرام و خلاف است؟ راستگویی خیلی خوب است!

«فی دار مملو بالآفات» آن‌هم در دنیایی که از آسیب‌ها، بلاها، رنج‌ها، غرورها، کبرها و فریب‌ها پر کردند و این‌جور خانه زندگی من را درست کردند.

«و تعد علیه الأنفاس و الساعات» حالم چطور است؟ تمام نفس‌هایم، تمام ساعت‌ها و لحظاتم را جوری نفس کشیدم و هزینه کردم که یقین دارم بر ضدم برای نفس‌هایم پرونده‌سازی کرده‌اند. یک نفس برای او نکشیدم! با دختر قرار گذاشتم و نیامده، نفس‌نفس می‌زنم. برای چه کسی نفس می‌زنی؟ تمام لحظات و نفس‌هایم را بر ضدم به پایم نوشته‌اند.

چطوری زندگی می‌کنم؟ پیش کسی زندگی می‌کنم که «لعله غضب علیه عالم الخفیات» که احتمال قوی می‌دهم کسی که همه اسرار را می‌داند، از من ناراحت باشد، از من خشمگین باشد، از من رنجیده باشد.

13941220000289_PhotoA
تاریخ: چهارشنبه 9 خرداد 1397  1:58 PM