با توجه به فرارسیدن ایام محرم الحرام، خلاصه ای از کتاب «شکوفایی عقل در پرتو نهضت حسینی» با موضوع شناخت سیره ابا عبد الله الحسین (علیه السلام) از منظر کاربران و علاقه مندان به آثار حضرت آیت الله جوادی آملی می گذرد. حضرت سید الشهداء، تمثّل جهاد اسلامی از نامه ها و خطابه های سالار شهیدان به دست می آید که تنها هدف آن حضرت (علیه السلام)، احیای دین بود و تنها راه احیای دین نیز تأسیس نظام اسلامی در جامعه است و یگانه راه تأسیس نظام اسلامی نیز نثار و ایثار جان و مال است و تنها گروهی که آن هدف و این راه و این کولباره و مهمّات جهادی را می پذیرند، مردان الهی اند که خداوند از آنان چنین یاد فرمود: ﴿من المؤمنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدّلوا تبدیلا ً﴾[۱۶]. برنامهٴ قیام سالار شهیدان را تنها قرآن مجید و سنّت رسول گرامی (صلی الله علیه و آله و سلم) تنظیم و تدوین کرده است؛ چنان که تنها راه این قیام را نیز قرآن ارائه داده است؛ یعنی اگر قرآن مسألهٴ حج و یا نماز را مطرح می کند، باید ابتدا کسی حج سالم و یا نماز با همه حدود و شرایطش در خارج برگزار کند تا دیگران ببینند و فرابگیرند. بر این اساس، مسألهٴ جهاد نیز نیازمند تمثّل عینی است تا کسی که جهاد متمثّل است به دیگران بگوید: جهادتان را از من بگیرید. همان طور که نماز و حج انجام شد و مردم دیدند و پیروی کردند، جهاد و دفاع مقدّس نیز باید عملا ً اجرا شود تا مردم آن را ببینند و به مجاهدان نستوه آن صحنه اقتدا و تأسّی کنند و جهاد خالص حسین بن علی (علیهماالسلام) همتای جهاد ناب نبوی و علوی بود که جامعهٴ آن روز تجربه کرده است. در مسألهٴ دفاع مقدّس، مهم ترین شرط این است که انسان، دین خدا را از خود بهتر بداند و بیش تر دوست بدارد و حیات دین نزد او محبوب تر از حیات دنیایی او باشد که این حدّ از معرفت و نیز عملْ آسان نیست. خدا در قرآن فرمود: شما اگر به خود، فرزندان، قبیله و عشیره یا برادر و پدر و… بیش از خدا و پیامبر علاقه مندید، منتظر رسیدن امر خداوند باشید؛ ﴿فتربّصوا حتّی یأتی الله بأمره﴾[۱۷]؛ یعنی رکن اساسی جهاد این است که دین خدا نزد شما محبوب تر از حیات دنیایی باشد و حفظ دین، عزیزتر از حفظ خانه و مرکز کار. روش مناسب تربیتی این است که ابتدا کسی به این قانون عمل کند و در حدّ خود قانون ممثّل شود تا دیگران ببینند که می شود به گونه ای زندگی کرد که دین خدا عزیزتر از حیات دنیا باشد. این مطلب، تنها مسأله ای فکری نیست که با صِرف نظر حل شود و صرفاً کار عقل نظری نیست که کسی پس از تصوّر مبادی مسأله، آن را تصدیق کند؛ بلکه بخشی از این کار به عهدهٴ عقل عملی است. انسان سالک باید به خدا و پیامبر او مهر بورزد و به دین الهی عزم پیدا کند؛ یعنی در این جا گذشته از جزم علمی عزم عملی هم می خواهد. ممکن است کسی در بسیاری از موارد برخی از مطالب اعتقادی را با استدلال منطقی بفهمد؛ امّا چون دل برای قبول آماده نیست، کاری از او ساخته نیست. در مسألهٴ جهاد، جزم انسان به لزوم آن مشکلی را حل نمی کند. بسیاری از مردم معتقدند که جهاد، مانند حج واجب است و از فروع دین؛ امّا توان عزم بر آن را ندارند؛ زیرا عقل عملی آنان که عبادت و بهشت با آن به دست می آید؛ «…ما عُبد به الرّحمان و اکْتسب به الجنان»[۱۸]، خفته است و عقل خوابیده توان عزمِ بیدارْدلان را ندارد. از این رو، انسان مصممی می طلبد که عملا ً نشان دهد دین در نزد او عزیزتر از برادر، فرزند و دنیاست و برای حفظ دین، همهٴ شؤون وابسته را رها کند و روی آن سرمایه گذاری کند و بگوید: به جهاد در راه خدا مهر می ورزم و زندگی با افراد ظالم برای من رنج آور است و نه تنها آن را بد می دانم، بلکه از آن منزجرم. سالار شهیدان (علیه السلام) نمونهٴ تامّ این صحنه است؛ یعنی اگر رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: «خذوا عنّی مناسککم»[۱۹] یا «صلّوا کما رأیتمونی أُصلّی»[۲۰]، در جریان جهاد و دفاع نیز گرچه عملا ً همین اصل را فرمودند، امّا فرزند ایشان نمونهٴ بارز این مسأله است که عملا ً فرموده است: خذوا عنّی دفاعکم و جهادکم؛ یعنی آیین جنگ را از من فرا بگیرید. من به شکلی زندگی می کنم که تلخی حیات با ظالمان در ذائقه ام محسوس است. آن حضرت (علیه السلام) فرمودند: ذائقهٴ دل و شامّهٴ جان من سالم است و در تشخیص و تمییز روح و ریحان از رایحهٴ مُنْتِن و عَفِن، نیازی به دیگران ندارم. از این رو، نفس کشیدن در فضای ستم برای من دردآور است و زندگی در نظام گناه برایم تلخ و دشوار است؛ «إنّی لا أری الموت إلاّ سعاده و الحیاه مع الظّالمین إلاّ برماً»[۲۱]. من از زندگی در نظام ستم به ستوه می آیم؛ مانند پرندهٴ زندانی در قفس صیاد. گرچه شهروندان دیگر در قفس طاغیان عصرند، امّا چون قدرت پرواز ندارند از ماندن در قفس احساس رنج نمی کنند. آن ها چون بال و پر ندارند، فقط در محدودهٴ زندان یا در محدودهٴ قفس به اندازهٴ لازم می خزند، ولی اگر دَرِ قفس یا زندان هم باز باشد، آن ها قدرت پرواز ندارند؛ چون قلمرو دید آن ها بسته است و منطقهٴ حرکت آنان محدود. برای آن ها نظام باز و بسته یکسان است؛ امّا من که توان پر کشیدن دارم، احساس می کنم که در قفسم و از محبوس بودن در رنجم و برای آزادی کوشش می نمایم. ادراک این معنا زمینهٴ جهاد را فراهم می کند و تا مردم از خفقان رنج نبرند و در خود ضرورت پرواز را احساس نکنند و به ستوه نیایند، توان جنگ با ظالم را ندارند. بنابراین، جهاد با صِرف مسألهٴ جزم علمی حل نمی شود و سالار شهیدانی می خواهد تا جامعه انسانی مصمّم و عازم باشد. بشری که دارای دو بالِ نظر و عمل است و قدرت پر کشیدن دارد و احساس می کند که در نظام سلطه و استبداد، استعمار، استعباد و استثمار باطل و جاهلیت است و در زندان یا قفس جاهلیت اسیر است، بی صبرانه منتظر فراهم شدن دفاع از حق و براندازی باطل است. سالار شهیدان (علیه السلام) در نامهٴ رسمی خود به مردم بصره می نویسند:«من شما را به کتاب خدا و سنّت پیامبر او فرا می خوانم؛ زیرا سنّت خدا سنّت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) تبیین، تفسیر، تعلیل، اجرا، و حمایت قرآن کریم است اماته و میرانده شده و بدعت به جای سنّت، باطل به جای حق و ظلم به جای عدل و کژراهه به جای صراط مستقیم قرار گرفته و زنده شده است».[۲۲] تنها عامل پیروزی صوری طاغیان اموی بر امام حسین (علیه السلام) و تنها راه شکست ظاهری آن حضرت (علیه السلام)، همان اسلام امویان بود؛ یعنی اگر جنگ طغیانگران اموی به انگیزهٴ صوری حمایت از دین مطرح نمی شد و گسترش نیرنگ دین باوری در میان تودهٴ ناآگاه آن عصر نبود، هرگز امویان نمی توانستند بر حسین بن علی (علیهماالسلام) پیروز شوند. آن ها فقط به نام اسلام پیروز شدند و هزاران نفر دشمن مظهر تامِّ ولایت و خلافت، همگی برای کسب بهشت به کربلا آمدند؛ «کل یتقرب إلی الله بدم الحسین»[۲۳]. بیش ترین کسانی که در کربلا شرکت کردند به قصد قربت و فقط برای رفتن به بهشت بوده است؛ هر چند سران سیاست مشؤوم اموی از این نیرنگ آگاه بودند. از این رو، سیدالشّهدا (علیه السلام) باید این راز را بازگو کند که اسلام امویان، نابودی اسلام است. پس از این که سالار شهیدان خبر شهادت مسلم بن عقیل و هانی بن عروه را دریافت نمودند و معلوم شد که بدن های آن شهیدان را در کوی و برزن کوفه گرداندند و تودهٴ مردم با ابن زیاد بیعت کردند، حسین بن علی (علیهماالسلام) به جای گلایهٴ عاطفی و قهر اجتماعی، صحنه سیاست و مبارزه را ترک نکرده، بلکه مجدداً سخنرانی نمودند و به مردم کوفه نامه نوشتند تا آنان بفهمند که در چه نظامی زندگی می کنند. آن حضرت (علیه السلام) مطمئن بودند که شهادت را در پیش رو دارند و کسی از کوفه به یاری ایشان بر نمی خیزد، ولی می خواستند مردم را بیدار کنند و در پیشگاه بشریت و تاریخ سیاسی اسلام، چهرهٴ درخشان ثبت شود. از این رو، آن حضرت (علیه السلام) تا آخرین دقایق برای مردم کوفه نامه می نوشتند تا آن ها را از اسلام امویان آگاه کنند و کسانی را که گروه، گروه به قصد به دست آوردن بهشت و به دستور عاملان اسلام امویان به سوی کربلا حرکت می کنند، از عاقبت شوم کارشان مطلع نمایند. حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) در سخنرانی بین راه فرمودند: «ألا ترون إلی الحق لا یعمل به و إلی الباطل لا یتناهی عنه لیرغب المؤمن فی لقاء ربّه حقّاً حقّاً فإنّی لا أری الموت إلاّ شهاده و الحیاه مع الظّالمین إلاّ برماً»[۲۴]؛ «آیا نمی بینید که از باطل پرهیز نشده و به حق عمل نمی شود. چنین می بینم که زندگی با ستمکاران انسان را به ستوه می آورد». تا کسی به ستوه نیاید، دست به اسلحه نمی برد. از این رو، فرمودند: با تدبّر تام در نظام کنونی و تطبیق آن با احکام و حِکَم اسلامی احساس مسؤؤلیت کنید تا مبارزی نستوه شوید و به وظیفهٴ آن زمان قیام نمایید و آگاه باشید که در جای بدبو زندانی هستید؛ ولی شمّ سیاسی ندارید و در فضای مسموم و بسته با جناح مقصوص و پربریده به سر می برید. از این رو، به ستوه نمی آیید. اگر بال و پر می داشتید، زندان شما را به ستوه درمی آورد؛ چنان که پرندهٴ بی بال و پر از زندان رنج نمی برد، اما پرندهٴ سالم از میله های قفس احساس سختی دارد و به ستوه می آید. امام حسین بن علی (علیه السلام) پس از برخورد با حُر و سخنرانی جامع، آخرین نامهٴ رسمی خود را برای مردم کوفه نوشتند و در این نامه ابتدا عدّه ای را نام بردند، سپس خطاب به همهٴ مردم کوفه فرمودند: من از جدّم شنیدم که چنین فرمودند: «من رای سلطاناً جائراً مستحلا ً لحرم الله ناکثاً لعهد الله مخالفاً لسنّه رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) یعمل فی عباد الله بالإثم و العدوان ثمّ لا یغَیر علیه بقول و لا فعل، حقیقاً علی الله أن یدخله مدخله»[۲۵]؛ «اگر کسی ببیند که ظالمی بر او حکومت می کند و به دین خدا عمل نمی کند و عهد الهی را می شکند و در بین مردم به ستم رفتار می کند، اگر قیام نکند و او را بر جای خود ننشاند، سزاوار است که خداوند مظلومِ سلطه پذیر را با آن طاغی سلطه گر یک جا به جهنم ببرد»؛ یعنی خداوند مستضعفِ ظلم پذیر را با مستکبر ظالم، یک جا به جهنّم می برد. مستضعفان می گویند: خدایا! عذاب مستکبران را دو برابر کن و خدا می فرماید: ﴿لکل ضعف و لکن لا تعلمون﴾[۲۶]؛ «هم عذاب مستکبر دو برابر است، هم عذاب مستضعف». مستکبر دو عذاب دارد؛ چون دو گناه کرده است: یکی ارتکاب فسق و دیگری گمراه کردن مردم و فراهم آوردن زمینهٴ فساد در جامعه؛ یعنی مستکبر هم «ضالّ» است، هم «مضلّ». مستضعفِ سلطه پذیر نیز دو گناه دارد: یکی پذیرفتن گناه مستکبران و ارتکاب گناهی که دامنگیر جامعه بود و دیگری قبول امامتِ مستکبران و رهبری آن ها و نشوریدن برخلافت آن ها و یاری ننمودن امامان حق و عدل. نامهٴ سالار شهیدان به مردم آن عصر برای این بود که به آنان تفهیم کند امویان، پیشوایان جورند و حکومت آن ها از سنخ حکومت ائمّهٴ جور است؛ یعنی اگر یزید خود را امیر مؤمنان می خواند، امامت وی ظلم و جور است و در نتیجه، ابن زیاد نیز نمایندهٴ امام جور است. همهٴ تلاش سالار شهیدان (علیه السلام) تا آخرین لحظه این بود که مردم را به حقایق آگاه کند. آن حضرت (علیه السلام) با این که مطمئن بودند پیک نامه رسان شهید می شود و نامهٴ سالار شهیدان به دست مردم نمی رسد، از ارسال نامه درنگ نکردند؛ زیرا می دانستند که قاصد آن حضرت (علیه السلام) پیام امام زمان خود را با خونش به مردم کوفه می رساند و دشمنان نیز این نامه را می گیرند و در تاریخ ثبت می کنند؛ چنان که چنین شد.[۱۶] . سورهٴ احزاب، آیهٴ ۲۳٫ [۱۷] . سورهٴ توبه، آیهٴ ۲۴٫ [۱۸] . کافی، ج ۱، ص ۱۱٫ [۱۹] . عوالی اللئالی، ج ۱، ص ۲۱۵٫ [۲۰] . بحارالأنوار، ج ۸۵، ص ۲۷۹٫ [۲۱] . کلمات الإمام الحسین (علیه السلام)، ص۳۵۶٫ [۲۲] . کلمات الإمام الحسین (علیه السلام)، ص۳۱۵٫ [۲۳] . بحارالأنوار، ج ۲۲، ص ۲۷۴٫ [۲۴] . کلمات الإمام الحسین (علیه السلام)، ص۳۵۶٫ [۲۵] . بحارالأنوار، ج ۴۴، ص ۳۸۲٫ [۲۶] . سورهٴ اعراف،
Aghle-Hoseini
تاریخ: شنبه 2 آبان 1394  11:11 AM