زمانی که امام حسن عسکری(ع) وارد زندان شدند و مسئول زندان، بزرگی و اخلاق والای ایشان را دید به کلی تغییر عقیده داد به طوری وقتی که حضرت عسکری(ع) از زندان بیرون آمدند، یکی از کسانی بود که بیشترین بصیرت را نسبت به مقام والای آن حضرت داشت.
اما زمانی که آن حضرت وارد زندان شد و مسئول زندان، بزرگی و اخلاقی والا و هدایت و صلاح آن حضرت را دید به کلی تغییر عقیده داد تا جایی که برای بزرگداشت و تعظیم آن حضرت هیچ گاه خیره خیره به صورت آن حضرت نگاه نمیکرد و هنگامی که حضرت عسکری(ع) از زندان بیرون آمد همین مسئول زندان یکی از کسانی بود که بیشترین بصیرت را نسبت به مقام والای آن حضرت داشت و در میان مردم، نیکوترین سخنان را درباره آن حضرت بیان میداشت.
* بزرگواری و کرم امام عسکری(ع)
نمونههایی از روش کریمانه امام عسکری(ع) که در روایت اسلامی به آنها اشاره شده است، به شرح ذیل است:
شیخ مفید از محمدبن علیبن ابراهیمبن موسیبن جعفر(ع) روایت کرده است که گفت: روزگاری شد که امر معیشت بر ما بسیار سخت شد، پدرم به من گفت بیا تا به سمت این مرد یعنی حضرت عسکری(ع) برویم چرا که درباره جود و بخشش او توصیفهایی را شنیده است. به او گفتم آیا با او آشنایی دارید، پاسخ داد: نه، با او آشنا نیستم و تاکنون نیز او را ندیدهام.
وی میگوید ما به نزد آن حضرت رفتیم و پدرم در راه به من گفت چقدر خوب میشد تا او دستور دهد به ما پانصد درهم بدهند تا دویست درهم آن را برای لباس، دویست درهم آن را برای آرد و صد درهم آن را برای سایر مخارج به مصرف برسانیم. من نیز در دل میگفتم تا سیصد درهم به من بدهند تا با صد درهم آن چارپایی خریده و صد درهم آن را به سایر مخارج اختصاص داده و صد درهم دیگر را به لباس اختصاص دهم. و به این ترتیب به منطقه «جبل» مسافرت کنم.
محمدبن علی گوید، هنگامی که به خانه آن حضرت رسیدیم، غلام ایشان خارج شد و گفت: علیبن ابراهیم و پسرش محمد داخل شود. هنگامی که ما بر آن حضرت داخل شده و سلام کردیم، آن حضرت به پدرم فرمودند: ای علی چه چیز باعث شده که تاکنون به دیدار ما نیایی؟! پدرم عرضه داشت: ای سرور و مولای من، من شرم داشتم از اینکه شما را به این حال ببینم.
هنگامی که از نزد او خارج شدیم غلام آن حضرت به سوی ما آمد و کیسهای پول به پدرم داد و گفت: این پانصد درهم است، دویست درهم برای لباس، دویست درهم برای آرد و صد درهم هم برای سایر مخارج همچنین کیسهای هم به من داد و گفت: این سیصد درهم است، صد درهم را برای خرید چارپا و صد درهم هم برای لباس اختصاص داده و صد درهم دیگر را برای سایر مخارج مصرف کن.
اما به سمت منطقه جبل مسافرت نکن، بلکه به منطقه «سوار» مسافرت کن.
شیخ مفید(ره) گوید: محمد بن علی به منطقه «سوار» رفت و با زنی از آن منطقه ازدواج کرد و کار او آنقدر بالا گرفت که درآمد روزانه او هزار دینار شد. اما با همه این تفاصیل باز معتقد به وقف در امامت بوده و به امامت حضرت امام حسن عسکری(ع) معتقد نشد.
2. اسحاق بن محمد نخعی روایت میکند که: ابوهاشم جعفری گفت: به حضرت امام ابومحمد حسن عسکری(ع) نامهای نوشته و در آن از تنگنای زندان و شدت غل و زنجیر شکایت نمودم. آن حضرت در پاسخ من نامهای نوشته و در آن مرقوم فرمودند: تو امروز ظهر در منزل خود نماز میخوانی. من در همان روز و در وقت ظهر از زندان آزاد شدم و نماز را در خانه خود خواندم. من از نظر مالی نیز در تنگنا قرار داشتم و میخواستم از آن حضرت در همان نامه که برایش نوشته بودم کمک بخواهم، اما شرم کردم. هنگامی که به منزل خود رسیدم دیدم آن حضرت مبلغ صد دینار برای من فرستاده و به همراه آن نامهای نوشتند که در آن آمده بود: «هر وقت حاجتی داشتی شرم نکن و از من رودربایستی نداشته باش و حاجت خود را از من بخواه که انشاءالله به آنچه دوست داری خواهی رسید.»
3. از اسماعیل بن محمد علی بن اسماعیل بن علی بن عبدالله بن عباس روایت شده است که گفت: بر سر راه حضرت امام حسن عسکری(ع) در پشت جاده نشستم. هنگامی که آن حضرت از جلوی من عبور کرد به نزد آن حضرت رفته، از فقر و نداری شکایت کرده و قسم یاد کردم که من حتی یک درهم نیز نداشته، حتی برای خوردن شام هیچ غذایی ندارم.
اسماعیل بن محمد گوید: امام حسن عسکری(ع) به من فرمود: «تو به خداوند قسم دروغ یاد میکنی؛ چرا که دویست دینار در مکانی دفن کردهای، اما این سخن برای این نیست که چیزی به تو عطا نکنم. ای غلام آن چه داری به او بده» غلام آن حضرت صد دینار به من داد. سپس آن حضرت رو به من کرده فرمودند: «در وقتی که به شدت به آن دویست دینار که دفن کردهای احتیاج پیدا کردی از دستیابی به آن محروم خواهی شد» اسماعیل گوید: به راستی که کلام آن حضرت به حقیقت پیوست؛ بدین گونه که من صد دیناری را که آن حضرت به من داده بود به مصرف رسانده، دوباره شدیداً به پول نیازمند شدم و درهای روزی نیز بر من بسته شد. در این وقت بود که به سراغ محل دفن دینارها رفته، آنجا را نبش نمودم، اما دینارها را در آنجا نیافتم. بعدا متوجه شدم که پسرم جای دینارها را فهمیده و آنها را گرفته و فرار کرده است، من نتوانستم به چیزی از آن دینارها دست پیدا کنم.