درآمد

در ساعت 13 روز 11 خرداد ماه 1349، ماموران ساواک به منزل سعیدی یورش بردند و ضمن دستگیری او منزل را نیز مورد بازرسی قرار دادند، لکن چیزی که بتوان از آن به عنوان سند علیه او بهره برداری کرد به دست نیاوردند و آن عالم ربانی را به اتهام پوچ و بی اساس: «اقدام بر ضد امنیت داخلی مملکت»! روانه بازداشتگاه قزل قلعه کردند.

رژیم شاه بر آن بود به مجاهدان راه خدا و علمای متعهد اسلام، ضرب شستی نشان دهد تا دیگر جرئت اعلام پشتیبانی از مرجعیت امام را به خود ندهند و نیز خود را از خطر مبارزات پیگیر و خستگی ناپذیر سعیدی آسوده سازد و لذا طرح قتل آن عزیز مجاهد و نستوه را به مرحله اجرا درآورد و قلبی را که به عشق اسلام، امام و امت می تپید، در شام جانکاه 21 خرداد ماه 49، برای همیشه از کار انداخت.

در شب پنجشنبه 21 خرداد ماه 49 (6 ربیع الثانی 1390)، برق زندان قزل قلعه یک بار قطع شد و زندان در تاریکی فرو رفت. پس از لحظه ای چند تن، شتابان وارد سلول سعیدی شدند و فریادی از داخل سلول به گوش رسید و آن گاه سکوتی مرموز در آن محیط پرتو افکند.

زندانیانی که در کنار سلول مرحوم سعیدی بودند، نتوانستند بفهمند چه جریانی روی داده است؟ آن چند تن چه کسانی بودند؟ در سلول سعیدی چه کار داشتند و چه کردند؟ فریادی که در سلول طنین افکند از چه کسی بود؟ دیری نپایید که برق زندان روشن شد. زندانیانی که حس کنجکاوی شان تحریک شده بود، به سلول مرحوم سعیدی سرک کشیدند و با منظره وحشتناک و فاجعه باری رو به رو شدند. سعیدی با وضعی غیر عادی، در گوشه سلول افتاده بود و عمامه به دور گردن او محکم حلقه شده بود! با سر و صدا و داد و فریاد زندانی ها، ماموران نگهبانی سر رسیدند و در سلول او را باز کردند و او را بیرون آوردند و عمامه را از گردن او باز کردند، اما دیگر دیر شده بود. سعیدی، رادمردی که یک لحظه از افشاگری و روشنگری علیه شاه دم فرو نمی بست، به دست دژخیمان شاه به شهادت رسیده و روح او به ملکوت اعلی پرواز کرده بود.

در پشت قرآن جیبی آن شهید، وصیت نامه ای به خطر او به دست آمد که چنین نوشته بود:

بسم الله الرحمن الرحیم

وصیت نامه من، سید محمدرضا سعیدی خراسانی، پسران من همگی اهل علم و تبلیغ برای خدا شوید، دختران من به شوهر اهل علم و تبلیغ همسر شوید. در زندگی با هم متحد باشید و برای دنیا با هم اختلاف نکنید. همگی حق مادر را رعایت کنید. جنازه مرا در قم دفن کنید. مرا دعا کنید و سلام مرا به همگی برسانید. دو روز روزه برایم بگیرید. از آیه 152 تا 157 از سوره دوم غفلت نکنید. کتاب هایی که رفقا برده اند، در کتاب محجه البیضا صورت هایش هست. کتاب ها و نوشتجات مرا به وسیله آقای خزعلی پس بگیرید و به ایشان و آقای مشکینی بگویید از طلب خود مرا حلال کنند. بدهی آقای جواد آقا محمدی را بپردازید. ظاهرا دویست و پنجاه و اندی تومان است. مقداری پول در بانک دارم. در ته چک نوشته است. می توانید به وسیله آقای جعفری خوانساری دریافت دارید و نیز به وسیله ایشان و آقای کثیری، آقای بهاری را ملاقات کنید و خواهش کنید که هر طور هست خانه ام را از گرو بانک بیرون آورند. آقای نیک نام و آقای نظری رفیق آقای بهاری از جریان اطلاع دارند.

به هر کس که می خواهد زحمت فاتحه خوانی برایم بکشد بگویید در عوض، یک مسئله یاد بگیرید و عمل کنید و هر کس به من بدهکار است، من که صورت ندارم، اگر تا آخر عمرش نتوانست بپردازد بری الذمه است.

سید محمدرضا سعیدی خراسانی

اول ربیع الثانی 1390

(سند شماره 243)

بنا به گفته بعضی از زندانیان سیاسی بازداشتگاه قزل قلعه که در کنار سلول شهید سعیدی بودند در ساعت 3 بعدازظهر روز 2 خرداد 49، چند ساعت پیش از آن که او را به آن صورت فجیع به شهادت برسانند، او را به بازجوئی بردند و دیری نپایید که به سلول بازگرداندند. گویا بازجویی او را وادار کردند که وصیت نامه خود را بنویسد تا چنین وانمود کنند که چون نیت خودکشی در سر داشته، وصیت نامه خود را تنظیم کرده است! و شاید آن شهید، از شیوه برخورد آنان دریافته است که قصد از بین بردن او را دارند و از این رو شخصا به نوشتن وصیت نامه مبادرت کرده باشد و ممکن است در ساعت 3 بعدازظهر آن روز که او را برای بازجویی برده اند، دادگاه نمایشی و فرمایشی تشکیل داده، او را رسما به اعدام محکوم کرده باشند. از آن رو، آن شهید اقدام به نوشتن این وصیت نامه کرده باشد.

این نکته را نیز نباید از نظر دور داشت که ساواک بر آن نبود وانمود کند که سعیدی خودکشی کرده است! زیرا هدف آنان از کشتن او ایجاد رعب و وحشت در میان اجتماع، به ویژه در جامعه روحانیت بود و از این رو می بینیم صورت جلسه ای که درباره علت مرگ او تنظیم گردیده، متفاوت و ضد و نقیض است، ساواک در گزارشی ادعا کرده است: «نامبرده درحدود ساعت 21 روز 20/3/49 با استفاده از خاموشی برق منطقه به وسیله فرو نمودن دستمال به حلق خود، خودکشی نموده». در گزارش دیگری اعلام کرده است: «مرگ او را خونریزی لوزالمعده تشخیص داده اند!» و سپهبد مقدم طی بخش نامه ای به ساواک ها مدعی شده است که: «بر اثر سکته قلبی در زندان فوت نموده است!» و نظر رئیس اداره پزشکی قانونی این است که: «مرگ نامبرده شوک ناشی از ضربه به شبکه عصبی خورشیدی تعیین می شود!» این ضد و نقیض گوئی ها بازگوکننده این نکته است که ساواک می خواسته مرگ سعیدی را مرموز و مشکوک جلوه دهد تا بتواند نقشه خود را برای ایجاد رعب و وحشت به بهترین نحوی به مرحله اجرا درآورد. البته احتمال این که ساواک به سبب دستپاچگی و وحشت و به مصداق «الخائن خائف»، دچار این ضد و نقیض گوئی ها شده باشد، دور از واقعیت نیست. لیکن با در نظر گرفتن آن که ساواک چند روز پس از شهادت سعیدی، مرحوم شهید مطهری را به مرکز ساواک فرا می خواند و صورت جلسه های متفاوت و اظهارنظرهای گوناگون پیرامون علت مرگ سعیدی را به ایشان ارائه می دهد، این گمان در ذهن قوت می گیرد که این ضد و نقیض گوئی ها ساختگی و نمایشی بوده است تا به مجاهدان روحانی بفهماند که اگر دست از سرسختی و مبارزه جویی علیه رژیم شاه برندارند، به سرنوشت سعیدی دچار خواهند شد و ساواک از کشتن و نابودی آنان باکی ندارد! از این رو، می بینیم که نماینده دادستان ارتش به نام سرهنگ قضایی ایروانی، در زیر صورت جلسه تنظیمی پیرامون علت مرگ سعیدی نوشته است: «... جنازه را در اتاق بهداری زندان قزل قلعه مشاهده نمودم، لیکن در وضع و چگونگی فوت، صورت جلسه را تایید نمی کنم!» که فرمایشی بودن این اظهار نظر نیز روشن است، زیرا این ماموران چشم و گوش بسته را هیچ گاه یارای آن نبوده است که بر خلاف نظر مقامات ساواک اظهار نظر کنند، از این جهت می توان گفت که این موضع نماینده دادستان نیز طبق نقشه از پیش تعیین شده ساواک و به منظور مشکوم نشان دادن علت فوت مرحوم سعیدی بوده است. صورت جلسه تنظیمی ساواک در مورد علت فوت شهید سعیدی چنین است:

صورت جلسه

در ساعت 4:5 روز پنج شنبه 21/ 3/ 49 از جسد سید محمدرضا فرزند سید احمد، شهید سعیدی خراسانی که به اتهام اقدام بر ضد امنیت داخلی مملکت از تاریخ14/ 3/ 49 طبق قرار قانونی شماره 1-1588-66-401 مورخ 14/ 3/ 49 بازپرسی شعبه 7 دادستان ارتش در زندان قزل قلعه بازداشت بود، با حضور نماینده دادستان ارتش و امضا کنندگان ذیل معاینه گردید. در بدن متوفی هیچ گونه آثار ضرب و جرح مشاهده نشد و معلوم گردید که نامبرده در حدود ساعت 21 روز 20/ 3/ 49 با استفاده از خاموشی برق منطقه و به وسیله فرو نمودن دستمال به حلق خود،خودکشی نموده و نگهبان گشت که متوجه جریان امر گردیده، بلافاصله پزشک و پزشکیار و سایر نگهبانان زندان را به بالین او حاضر و ملاحظه می کنند که مشارالیه فوت نموده است:

1- نماینده دادستان ارتش - سرهنگ ایروانی - در ساعت فوق جنازه را در اتاق بهداری زندان قزل قلعه مشاهده نمودم. لیکن در وضع و چگونگی فوت صورت جلسه را تایید نمی کنم.

2-پزشک زندان قزل قلعه: دکتر مقبلی

3-پزشکیار زندان قزل قلعه: نبهی

4-نگهبانان انفرادی: مهدی حقی، اسدالله ابراهیمی

5-نگهبانان عمومی: عطاء الله غلامی، باقر مومنی، سهراب تیموری»

(سند شماره 243)

گزارش تنظیمی ساواک در مورد علت فوت مرحوم سعیدی چنین است:

«گزارش، درباره: فوت سید محمدرضا سعیدی خراسانی در بازداشتگاه قزل قلعه

محترما به استحضار می رساند:

در مورخه 20/ 3/ 49 اطلاع حاصل شد که یاد شده بالا در سلول خود فوت نموده است. بنا به وظیفه محوله، این جانب یهودا عاقل، بلافاصله در بازداشتگاه قزل قلعه حاضر و صورت جلسه ای در این مورد با حضور نماینده دادستانی و پزشک و پزشکیار و نگهبانان قزل قلعه تنظیم، و لکن برای روشن شدن جریان امر از نظر پزشکی، اقدامات انجام شده: در اجرای اوامر صادره به منظور روشن شدن موضوع در مورخه 21/ 3/ 49 ضمن تحقیقاتی که به صورت مصاحبه از عناصر نگهبانی بازداشتگاه قزل قلعه به عمل آمده، معلوم گردید که یکی از عناصر نگهبانی در ساعت 21، برای اخذ مهر نماز به سلول مشارالیه مراجعه، لکن مشاهده می نماید که یاد شده بالا به طور غیر عادی دراز کشیده و از حالت طبیعی خارج می باشد، لذا مراقب دیگری را به کمک طلبیده و با یکدیگر او را از سلول خارج نموده و به بهداری قزل قلعه آورده و فورا پزشکیار مربوطه و سپس پزشک بازداشتگاه به بالین او حاضر و اقدامات اولیه را جهت نجات وی (دادن تنفس مصنوعی با دستگاه اکسیژن، تزریق داروی لازم) انجام، لکن ملاحظه می شود که مشارالیه فوت نموده است، ضمنا با تحقیقاتی که از سایر عناصر نگهبانی و زندانیان همجوار متوفی به عمل آمد، مجموعا اظهار داشتند که در ساعت 20 نامبرده بالا برای وضو گرفتن از سلول خود خارج و در همان ساعت مشغول خواندن نماز بوده، لیکن بعد از آن متوجه می شوند که مشارالیه در همان لحظاتی که به بهداری منتقل می گردد، فوت شده است.

پس از انتقال مشارالیه به اداره پزشکی قانونی، مطابق گزارش معاینه جسد اداره پزشکی قانونی (فتوکپی آن ضمیمه است)، هیچ گونه آثار ضرب و جرح و خفگی در وی دیده نشده و پس از کالبد شکافی، مرگ او را بر اثر خونریزی لوزالمعده تشخیص داده اند. ضمنا به عرض می رساند با مراجعه به پرونده اتماهی مشارالیه معلوم گردیده، پس از اخذ قرار تامین در مورخه 14/ 3/ 49 فقط دو نوبت در مورخه های 16 و 17/ 3/ 49 از وی بازجویی تکمیلی به عمل آمده و از آن تاریخ تا هنگام فوت، مشارالیه از وی هیچ گونه تحقیق به عمل نیامده و پرونده اتهامی مشارالیه به ضمیمه نامه پزشکی قانونی، جهت اقدام قانونی به اداره دادرسی نیروهای مسلح شاهنشاهی احاله خواهد شد. مراتب استحضارا معروض گردید».

تهیه کننده یهودا عاقل - 23/ 3/ 49 - رئیس بخش مستقل 3030، حسینی،/3/49

(سند شماره 245)

نظریه رئیس اداره پزشکی قانونی در مورد علت فوت مرحوم سعیدی چنین است:

اداره محترم دادستانی ارتش - پیرو گزارش معاینه جسد محمدرضا فرزند احمد، شهرت سعیدی خراسانی به شماره جواز دفن 703 که تسلیم سرکار سرهنگ جلالی، نماینده محترم دادستان ارتش گردید. پس از بررسی نتایج آسیب شناسی و سم شناسی، اظهار نظر کارشناس پاتولوژی، علت مرگ نامبرده شوک ناشی از ضربه به شبکه عصبی خورشیدی تعیین می شود».

رئیس اداره پزشکی قانونی - دکتر سید محمد طباطبایی

(سند شماره 246)

در اطلاعیه سپهبد مقدم به ساواک های مشهد، قم، شیراز، تبریز، کرمان، همدان و اصفهان، پیرامون شهادت سید محمدرضا سعیدی، علت مرگ او، «سکته قلبی» اعلام شده است! متن آن به این شرح است:

نام برده بالا یکی از روحانیون افراطی و طرفدار خمینی مقیم تهران بوده که به علت فعالیت های خلاف مصالح کشور و تهیه و توزیع اعلامیه های مضره دستگیر و روز 20/3/49 بر اثر سکته قلبی در زندان فوت نموده است، خواهشمند است دستور فرمایید به طور غیر مستقیم، مراتب را به روحانیون تفهیم و نتیجه را اعلام دارند».

مدیر کل اداره سوم

مقدم، 14/ 4/ 49

ساواک های: مشهد، قم، شیراز، تبریز، کرمان، همدان، اصفهان

مسئول بررسی: اوانی، رئیس بخش 316، ازغندی رئیس اداره یکم عملیات و بررسی، جوان

(سند شماره 247)

ساواک به منظور آن که به مردم به ویژه به علما و روحانیون مجاهد به خوبی بفهماند که سعیدی به دست دژخیمان ساواک به شهادت رسیده است، جنازه آن شهید را به خانواده او تسلیم نکرد و در بامداد روز 21/3/49، ماموران ساواک به در منزل مرحوم سعیدی واقع در خیابان غیاثی رفته، فرزند بزرگ او آقای سید محمد سعیدی را به اسم ملاقات بابا به زندان قزل قلعه بردند و از آن جا همراه با آمبولانسی که جنازه آن شهید را حمل می کرد، به طرف قم حرکت دادند، بدون آن که به او گوشزد کنند که پدرش را به شهادت رسانده اند. در گورستان «وادی السلام» قم، سید محمد سعیدی یک باره با بدن بی جان پدر خویش رو به رو شد و دریافت چه فاجعه ای روی داده است! لیکن برای او باورکردنی نبود، به ماموران ساواک که گرداگرد او حلقه زده بودند، نگاهی کنجکاوانه کرد، شاید می خواست از آنان برای بیرون آمدن از اشتباه کمک بگیرد، شاید انتظار داشت از زبان کسی بشنود که این بدن بی روحی که آن جا افتاده، متعلق به سعیدی مجاهد نیست، لیکن چشمان خون گرفته ی ماموران ساواک و نگاه های شرربار و گناه آلود آنان، نمایندگر جنابت مخوفی بود که روی داده بود و به او می باوراند که اشتباه نمی کند. خیال واهی او را فرا نگرفته است، در خواب نیست و به راستی این پدر مجاهد و فداکار اوست که به دست دژخیمان و جلادان به شهادت رسیده است. برای لحظه ای چشمانش را بست، بغض گلوی او را فشرد، اشک در چشمان او حلقه زد، مهر و محبت پدر مهربان و فداکارش در برابر چشمان او می جست شد. ایثارگری ها، فداکاری ها و ستیزه جویی های پدر خود را علیه رژیم شاه به خاطر آورد، صدای دلنشین و حماسه ساز او را که هر شب در مسجد امام موسی بن جعفر (علیه السلام)، به گوش می رسید و به نمازگزاران درس مبارزه، فداکاری و پایداری می داد، در گوش او طنین می افکند و به یاد آورد که سعیدی از آغاز نهضت امام خمینی با وجود فشارها و اذیت های ساواک هیچ گاه دم فرو نیست و از افشاگری و روشنگری باز نایستاد تا به سوی خدا شتافت. سید محمد سعیدی با وجود آن که در سنین نوجوانی بود و به طور ناگهانی و دور از انتظار با بدن بی جان پدر خویش رو به رو شده بود، خود را نباخت، به گریه و زاری نپرداخت و مرعوب و حیرت زده نگردید، بلکه به حماسه آفرینی برخاست. او دریافت که با شهادت سعیدی مجاهد، وظیفه دارد رسالت مقدسی را که آن شهید دنبال می کرد، به دوش کشد و ادامه دهد. و این وظیفه را در همان جا و در همان لحظه آغاز کرد و خطاب به پدر شهید خویش چنین راز و نیاز کرد:

«پدر تو پیش رسول الله رو سفیدی!

پدر تو پیش خمینی رو سفیدی!

پدر تو به سعادت رسیدی

پدر! تو خوب می داانی که «الدنیا سجن المومن»، دنیا زندان مومن است و گنجایش تو را ندارد.

دنیای ظلم، ظرفیت و تحمل امثال تو را ندارد.

آسوده باش پدر! و لبخند بزن و من هم لبخند می زنم».

ماموران ساواک که از یک نوجوان پدر از دست داده انتظار چنین شهامت و دلاوری را نداشتند، نخست کوشیدند با زبان چرب و نرم و با پشت هم اندازی، فرزند خلف سعیدی را رام و آرام و اغفال کنند و تحت تاثیر زبان بازی های خود قرار دهند، از این رو، تا آن جا که توانستند از بی گناهی خود سخن گفتند و روی این موضوع دروغ که سعیدی به طور طبیعی جان سپرده است پا فشردند! لکن آن گاه که دریافتند که زبان بازی های آنان نمی تواند حقایق را وارونه جلوه دهد، در صدد تهدید برآمده به او هشدار دادند که: «در این جا هر چه بگویی و به هر مقامی توهین کنی، به تو کاری نداریم، ولی مواظب باش اگر در بیرون یک کلمه از این حرف ها از دهنت در بیاید، فورا تو را بازداشت می کنیم!».

دیری نپایید که جنازه آن روحانی مجاهد را غسل دادند و کفن کردند و در شرایطی که هنوز در محاصره و زیر نظر ماموران ساواک قرار داشتند، به گورستان بردند و به خاک سپردند. ماموران ساواک که حتی از بدن بی جان سعیدی وحشت داشتند و از این رو، همراه جنازه به قم آمده بودند، آن گاه که او را در دل خاک جا دادند، نفس راحتی کشیدند و محاصره را شکستند و با شتاب فراوان از آن جا دور شدند!

به دنبال انجام این خیانت خونین از طرف ساواک، سپهبد مقدم طی بخش نامه ای به ساواک سراسر کشور، دستور داد از هر گونه تبلیغ، تحریک و فعالیت در جریان فوت سعیدی جلوگیری کنند و افرادی را که در این زمینه فعالیتی انجام می دهند، فورا دستگیر و دست کم به مدت 3 سال تبعید کنند که خود نمایانگر ترس و وحشت مقامات رژیم و بازتاب شهادت سعیدی در میان اجتماع ایران است. متن آن اطلاعیه چنین است:

«با توجه به فوت سید محمدرضا سعیدی خراسانی، دقیقا مراقبت های لازم معمول و از اشاعه مطالب تحریک آمیز در مورد فوت وی جلوگیری و در مراسم سوم و هفتم نامبرده، منحصرا اقوام و بستگان او حق شرکت دارند و از برگزاری هر گونه مراسمی وسیله اشخاص با همکاری شهربانی و ژاندارمری محل جلوگیری و اشخاصی را که در این زمینه فعالیت و تبلیغ می نمایند، دستگی و با تشکیل کمیسیون امنیت اجتماعی محل، حداقل به مدت 3 سال تبعید و محل آن متعاقبا اعلام خواهد شد. مقدم»

فرزند شهید سعیدی پس از پایان مراسم دفن پدر خود، فورا به حضور برخی از مجاهدان روحانی قم شتافت و شهادت مرحوم سعیدی را به آنان خبر داد، آن گاه راهی تهران شد.

بانو سعیدی که چشم انتظار فرزند خویش نشسته بود تا از دیدار پدر زندانی خود بازگردد، خبر سلامتی او را بیاورد، ناگهان با قیافه گریان او رو به رو گردید که فریاد می زد: «مادرم! پدرم راحت شد. دیگر به خانه بازنمی گردد و هرگز او را نخواهیم دید. لباس سیاه بر تن نما و ما را هم سیاه پوش کن که بی پدر شدیم!».

با انتشار خبر شهادت مرحوم سعیدی در شهرستان قم با آن که حوزه، تعطیلی دوران تابستان را می گذراند و از روحانیان و محصلین علوم اسلامی کمتر کسی در قم بود، شماری از روحانیان و مردم، در مدرسه فیضیه اجتماع کردند.

آقای شیخ مرتضی حائری یزدی، صبح روز جمعه 22 خرداد 49 به مدرسه فیضیه رفت و شخصا به پهن کردن فرش در صحن مدرسه پرداخت. چند تن از طلاب ساکن مدرسه به کمک او شتافتند و نپایید که خبر برگزاری مراسم بزرگداشت برای مرحوم سعیدی، در مدرسه فیضیه در شهر قم پیچید و شماری از روحانیان و مردم و نیز مقامات بزرگ روحانی به مدرسه فیضیه رفته و در آن مراسم شرکت کردند.

آقای سید احمد کلانتری در مراسم مزبور طی یک سخنرانی، وضع مرحوم سعیدی را از این نظر که جنازه او را شب هنگام و پنهانی دفن کردند، به مادر بزرگوارش حضرت فاطمه زهرا (علیها السلام) تشبیه کرد و از امام خمینی تجلیل به عمل آورد. شرکت کنندگان با شنیدن نام «خمینی» ابراز احساسات کردند و صلوات فرستادند. شمار شرکت کنندگان در این مراسم طبق گزارش ساواک حدود دویست نفر بوده است.

شرکت دویست نفر در آن شرایط خفلقان بار، در مراسمی که از پیش اعلام نگردیده است و با در نظر گرفتن تعطیل بودن حوزه، فوق العاده است.

آقای کلانتری در پایان سخنرانی خود از شرکت کنندگان در آن مراسم درخواست کرد به منظور تجلیل از مقام شامخ مرحوم سعیدی و گرامی داشت راه او، به صورت دسته جمعی به وادی السلام رفته، سر قبر آن عالم شهید اجتماع کنند. این پیشنهاد با استقبال حاضران در این مراسم رو به رو شد. شرکت کنندگان به صورت دسته جمعی به طرف وادی السلام، حرکت کردند. در راه تظاهراتی انجام نگرفت، فقط گاهی شعار صلوات سر داده می شد. بر سر مزار شهید سعیدی، بار دیگر آقای کلانتری سخنرانی کرد و جریانی را که بر سعیدی گذشت، به شرایط ناهنجار حضر امام موسی بن جعفر (علیه السلام) در زندان هارون الرشید تشبیه کرد و خطاب به او اعلام داشت: آسوده بخواب که راه تو ادامه و پر رهرو است. آقای سید احمد کلانر به دنبال این سخنرانی، بی درنگ بازداشت شد و روانه زندان گردید. ماموران ساواک در صدد متفرق کردن انبوه مردمی که بر مزار شهید سعیدی اجتماع کرده بودند برآمدند، لیکن با وجود تلاش ها و فشارهای شدید ماموران ساواک و شهربانی، مردم متفرق نشدند و در خیابان های قم به تظاهرات پرداختند و از قاتلین آن عالم مجاهد، ابراز انزجار کردند. (شعارهایی که در این تظاهرات داده شد، در دست نیست.) تظاهرکنندگان، ضمن راهپیمایی در خیابان های قم در منزل شریعتمداری رفتند و علیه او نیز شعار دادند و همکاری او را رژیم شاه را محکوم کردند. در این تظاهرات چند تن ازم ردم و روحانیان، از طرف پلیس دستگیر شدند. از این دستگیر شدگان نام دو تن از محصلین علوم اسلامی به نام های سلیمانی و سالاری قط به دست آمد. با شهادت مرحوم سعیدی بی درنگ اعلامیه ای از طرف حوزه علمیه قم منتشر گردید، متن آن اعلامیه که پرده از روی جنایات خونین رژیم شاه نسبت به مرحوم سعیدی برمی دارد، به این شرح است:

- شهیدی از روحانیت

آیت الله حاج سید محمدرضا سعیدی خراسانی در زندان کشته شد

مردم مسلمان ایران

جلادان دستگاه جبار، جنایت دیگری را مرتکب شده و یکی از فداکارترین و مخلص ترین افراد روحانی و مبارز را پس از 15 روز شکنجه ضد انسانی، وحشیانه به قتل رسانیدند.

آیت الله سعیدی که از فارغ التحصیلان حوزه علمیه قم بود، در سال های اخیر در تهران اقامت داشت و ضمن ارشاد مردم و نشر اصول اسلام به مبارزه روحانیت علیه جنایات و فجایع دستگاه جبار ادامه می داد.

آیت الله سعیدی در سال های اخیر چندین بار توسط مامورین و دژخیمان دستگاه دیکتاتوری دستگیر و مدت ها زندانی شده بود و سرانجام به خاطر نشر اعلامیه ای علیه طرح استعمار سرمایه گذاری بیگانگان استثمارگر آمریکایی و یهودی در ایران، 15 روز پیش دستگیر و در زندان تهران زیر شکنجه قرون وسطایی قرار گرفت و کشته شد. جنازه این شهید عزیز روحانیت را مامورین دژخیمان دستگاه شبانه به قم آورده و در گورستان قم دفن کردند، ولی بلافاصله جنایت دستگاه فاش شد و موج اعتراض روحانیت و فضلای قم بالا گرفت و مجالس ترحیم از طرف طلاب بر پا شد.

به دنبال این فاجعه بزرگ، روحانیون عالی مقام دیگری، مانند آیت الله منتظری، حجت الاسلام ربانی شیرازی و خطبایی چون آقای مروارید و آقای کلانتر و گروهی از طلاب مجاهد قم چون آقای سالاری و سلیمانی دستگیر و به زندان های تهران اعزام شدند.

ما ضمن تقبیح این جنایات جدید و ضد انسانی طبقه حاکم از مراجع تقلید خواستاریم که هر چه زودتر اقدام کنند و بخواهند که مسببین و عاملین شهادت آیت الله سعیدی به مجازات قانونی برسند.

ما آزادی فوری علما و روحانیون بزرگ را خواستاریم و علی رغم فشار و اختناق موجود به مبارزه علیه اقدامات ضد قانونی دستگاه ادامه می دهیم.

شهادت آیت الله سعیدی در زیر شکنجه، توقیف و تبعید و شکنجه دیگر روحانیون بزرگ حوزه علمیه قم و تهران ما را از ادامه راهی که در راه رفاه و آسایش مردم مسلمان ایران و مبارزه بر ضد توطئه های استعمار بین المللی، در پیش داریم، بازنمی دارد».

درود بر روان پاک شهدای راه حق، سلام بر زندانیان بی گناه

حوزه علمیه قم

جمعه 22/ 3/ 49

(سند شماره 248)

خبر دردآور شهادت سید محمدرضا سعیدی در میان مردم مسلمان تهران نیز بازتاب گسترده و تاثر باری داشت. آن ها که او را می شناختند، از شنیدن این خبر، سخت به خشم آمدند، به شدت گریستند، خونشان به جوش آمد و نفرت و انزجار آنان نسبت به رژیم شاه فزونی یافت و اراده آنان برای ادامه مبارزه تا سرنگونی شاه استوارتر شد.

در گزارش ساواک آمده است:

خبر مرگ سعیدی همه جا منتشر شده و بین مردم شایع است که مامورین سازمان امنیت سعیدی را زیر شکنجه کشته اند و برای این که آثار جراحات بر بدن سعیدی مخفی بماند، خود سازمان او را در قم به خاک سپرده است.

توضیح منبع: مردمی که این خبر را می شنوند، فورا شروع به گریه می نمایند تا جایی که در روز برگزاری ختم او در مسجد موسی بن جعفر (ع)، همه گریه می کردند و حتی در پیاهده روهای خیابان غیاثی نیز زنان و مردان ایستاده و گریه می کردند. ضمنا احتمال دارد روز شنبه 23/ 3/ 49، بازار به این مناسبت تعطیل گردد...» (سند شماره 249)

از ساعت 9 بامداد روز 22 خرداد 49، مردم تهران، دسته دسته به طرف مسجد امام موسی بن جعفر (علیه السلام) سرازیر شدند و از آن جا که شماری از ماموران شهربانی، مسجد مزبور را محاصره کرده بودند و از ورود و خروج به آن جلوگیری می کردند، مردم مقابل مسجد اجتماع کردند و با یک دنیا اندوه و تاثر اشک می ریختند. ساعت 9:15، مجاهد فقید مرحوم آقای طالقانی، به منزل مرحوم سعیدی رفتند و پس از چند دقیقه ای دکتر عباس شیبانی نیز وارد شد و شماری از بستگان و دوستان شهید نیز در آن جا گرد آمده بودند. در این هنگام یکی از حاضران در مجلس شروع به خواندن قرآن کرد. دکتر شیبانی به او گفت: «چرا این جا قرآن می خوانید؟ بروید مسجد، در آن جا قرآن بخوانید، مگر می شود او را بکشند و در مسجد او را هم ببندند؟!» مرحوم آقای طالقانی نیز گفته او را تایید کرد و به صورت دسته جمعی، از جا برخاستند و به سوی مسجد مام موسی بن جعفر (علیه السلام) روان شدند. ماموران شهربانی با دیدن آقای طالقانی و سیل جمعیت عقب نشینی کردند و محاصره را شکستند. حدود ساعت ده مرحوم طالقانی و آقای شیبانی به اتفاق انبوه زیادی از مردم در برابر مسجد مزبور گرد آمدند و از دربان خواستند که در را باز کند، لیکن دربان به علت تهدید ساواک و پلیس جرئت نکرد در را باز کند، در نتیجه آقای طالقانی از مردمی که در آن جا گرد آمده بودند، خواست که در خیابان های اطراف مسجد روزی زمین بنشینند و مراسم بزرگداشتی را برای آن مرحوم در آن جا ترتیب دهند، مردم متابعت کردند و در خیابان برابر مسجد، روی زمین نشستند و چند نفری شروع به خواندن قرآن کردند. در این هنگام دو نفر از کوچه جنب آن مسجد از دیوار بالا رفته وارد مسجد شدند و در را باز کردند. سیل مردم به داخل مسجد سرازیر شد تا آن جا که دیگر جایی برای نشستن نبود. از طرف آقای طالقانی اعلام فاتحه شد. مردم به شعارهای تند و انقلابی پرداختند و آن فاجعه جانگداز را به پیشگاه حضرت ولی عصر امام زمان (علیه السلام) تسلیت گفتند. آن گاه آقای دکتر شیبانی در کنار منبر ایستاد و طی یک سخنرانی از شخصیت والای شهید سعیدی تجلیل کرد و از آن دون فطرتانی که او را به شهادت رساندند، اظهار تنفر و انزجار کرد و در پایان سخنان خود از اهالی آن محل خواست نگذارند مسجدسعیدی فروغ خود را از دست بدهد و زحمت ها و رنج های سعیدی از بین برود، کسی را جای او بگذارند که سعیدی گونه باشد و همانند او شهادت، صراحت و قاطعیت داشته باشد. -آخر چه معنا دارد که آیت الله سعیدی را در زندان بکشند و در مسجدش را هم ببندند؟ شما هم همت داشته باشید و نگذارید در مسجد او بسته شود».

این مراسم در ساعت 11:20 بنا به دستور مرحوم طالقانی پایان یافت و شرکت کنندگان در حالی که مرحوم طالقانی و آقای شیبانی را در میان گرفته بودند از مسجد بیرون رفتند.

یکی از افسران کلانتری 14 دستور جلب و بازداشت آقای دکتر شیبانی را داد، لیکن چون شمار شرکت کنندگان زیاد و به هم فشره بود، ماموران امکان دستگیری او را نیافتند، ولی چند روز پس از آن نامبرده را دستگیر و سالیان زیادی زندانی کردند. آقای طالقانی را نیز فردای آن روز بازداشت کردند، لیکن از ترس واکنش خشونت بار مردم خشمگین تهران، فورا آزاد ساختند. شهادت سعیدی مجاهد به دست دژخیمان شاه هر روز بیش از پیش اذهان و افکار را به خود جلب می کرد، در هر محفل و مجلسی انگیزه رژیم شاه از این جنایت و مقام آن شهید، گفتگو می شد و خشم توده ها را به شدت برمی انگیخت. گزارش های مامورین ساواک در این زمینه می تواند گوشه هایی از جو افروخته و خشم آلود آن روز تهران بر ضد رژیم شاه را بنماید. نمونه هائی از آن گزارش ها به این شرح است: «... در خیابان ناصر خسرو یک نفر بازاری که مغازه چایی فروشی دارد، در حضور سید احمد زنجانی اظهار داشت، محمدرضا سعیدی را در زندان کشته اند. محمد علی انصاری اراکی در منزل خود گفت سعیدی را در زندان زیر شکنجه کشده اند.(اغلب معممین این موضوع را همین طور بیان می کنند). بعدازظهر جمعه عده زیادی در خیابان غیاثی جمع شده بودند و به مسجد می رفتند. پسر سعیدی با گریه می گفت: «پدرم را کشتند». محمد مقدسیان، طباطبایی، محمد حسن طاهری و جعفری در مسجد حضور داشتند، محمد مقدسیان در حال نشسته و با صدای گریه می گفت: آقای سعیدی بلند شو بیا مسجد نماز بخوان (این موضوع را چند بار تکرار کرد). کسانی که قرآن می خواندند، لابلای صلوات، سعیدی را «شهید» معرفی می کردند و مردم نیز به یکدیگر تسلیت می گفتند. طباطبایی مطلب را چنین بیان می کرد:

«پسر سعیدی می گوید با آمپول پدرم را کشتند و علتش این بود که پدرم درباره سرمایه گذاری در ایران توسط راکفلر و طرفدارانش اعلامیه داده بود». پسر سعیدی گفته بود: «افتخار می کنم که پدرم را شهید کردند».

گزارش دیگر:

«در تاریخ 24/ 3/ 49 دو نفر ناشناس که در مجلس ختم مرحوم سعیدی در مسجد مهدوی شرکت نموده بودند، ضمن یک مذاکره اظهار داشتند که دستگاه جاسوسی سیا آمریکا که پایه گذار سازمان امنیت، محل ناپاکان و خائنین به دین است، آقا را از بین برد و می گویند که خودش در زندان، خودش را نابود کرده است».

در گزارش دیگر آمده است:

«یکی از بازاریان از یک نفر پرسید چرا سعیدی را کشتند، وی پاسخ داد امام حسین را چرا کشتند؟ موسی بن جعفر را چرا کشتند؟ و این هم مثل آن ها حرف حق زد و کشته شد».

نیز گزارش شده است:

«عده ای از دانشجویان افراطی مذهبی دانشکده حقوق از مرگ یک نفر روحانی به نام سعیدی که می گفتند مردم مبارزی بوده است، ناراحت و خود را عزادار جلوه می دادند».

رژیم شاه گمان می کرد با کشتن سعیدی می تواند حکومت وحشت و ترور را در سراسر کشور بگستراند و روحانیان مجاهد را از پویایی، مبارزه و ادامه راه امام خمینی، باز دارد و زمینه رابرای وطن فروشی، مرجع تراشی و هر گونه قرارداد غارتگرانه ای هموار سازد، لیکن بر خلاف پیش بینی رژیم شاه، شهادت سعیدی موج نوینی از حرکت و خروش ایجاد کرد و سکوت مخوفی را که در سراسر کشور دامن گسترده بود، در هم شکست. راهی به سوی آزادی و استقلال گشود، نقبی به روشنایی زد، ایران زمین را به لرزه درآورد و ناله ها را به غوغا بدل ساخت.

علما و روحانیان مجاهد در مراسم بزرگداشت شهادت سعیدی، حماسه ها آفریدند و با بهره گیری از فرصت، رسالت مقدس افشاگری، روشنگری و مبارزه بر ضد ر ژیم شاه را دنبال کردند و در حرکت اسلامی ایران موج نوینی پدید آوردند و راه سعیدی را قاطعانه و سرسختانه دنبال کردند.

گزارشات ساواک از مساجد، بازار، کوچه و خیابان و نیز از مجالس بزرگداشت شهادت سعیدی، بازگو کننده این حقیقت است که شهادت آن مجاهد نستوه، نه تنها مردم و روحانیان متعهد را مرعوب نکرد، بلکه پایدارتر و استوارتر، به رویارویی با رژیم شاه واداشت و بیشتر و سرسختانه تر به صحنه آورد.

درگزارشی از ساواک در این مورد آمده است:

«در تاریخ 29/ 3/ 49 مجلس فاتحه ای به مناسبت فوت محمدرضا سعیدی دز مسگرآباد مسجد آل علی از ساعت 16 با شرکت تعداد زیادی تشکیل گردید. در ساعت 18 واعظی به نام موسوی به منبر رفته و اظهار داشت، سعیدی از دنیا نرفته است، کسی نباید از این جریانات وحشت و ترسی داشته باشد، سعیدی ها را بکشند و نابود کنند، افراد دیگری در پشت سر آن ها هستند. کسانی که با روحانیت مبارزه می کنند و می خواهند آن ها را نابود نمایند، آن ها خودشان... هستند، زیرا روحانیت هیچ گاه از بین نخواهد رفت و من اخطار می کنم که کسی با مرگ نمی تواند روحانیون را نابود کند، زیرا با مشت بر دهان آن ها خواهیم زد. ما تا جان داریم مبارزه و تبلیغ خواهیم نمود و از کسی هم باکی نداریم و نخواهیم داشت. ای آقایان عزیز! سعیدی را هم مانند امام جعفر صادق در زندان کشتند، ما از زندان باک و ترسی نداریم.

و ای بازماندگان سعیدی! شما هم مثل پدرتان برای دین جان فشانی و جان بازی کنید و درگوشه زندان ها جان دهید، طوری که ما هم جان خواهیم داد، هر چه بیشتر روحانی کشی کنند، مبارزه ما بیشترخواهد شد و دستگاه ظلم و ستم آن ها را نابود خواهیم کرد... شما اطلاعاتی ندارید. تمام این دستگاه عریض و طویل به مدت یک الی 24 ساعت واژگون خواهد شد. با روحانی بحث و مبارزه نکنید، ما تمام این ها را با صدای بلند می گوئیم...» در شرایطی یک روحانی در عرصه منبر فریاد می زده است که: «با مشت بر دهان آن ها خواهیم زد... دستگاه ظلم و ستم آن ها را نابود خواهیم کرد» و بشارت می داده است که: «تمام این دستگاه عریض و طویل به مدت یک الی 24 ساعت واژگون خواهد شد» و بازماندگان سعیدی را فرا می خوانده است تا: «برای دین جان فشانی و جان بازی کنند» که خفقان وحشتناکی در سراسر کشور حکم فرما بوده است و رژیم شاه خود را از هر وقت دیگری قوی تر و با ثبات تر می پناشته است و تدارک جشن دو هزار و پانصد ساله شاهنشاهی را می دیده است و تا آن جا خود را کامروا و مسلط و نیرومند می پنداشته که به خود اجازه می داده که دست به خون یک روحانی سرشناس محبوب مردم بیالاید و از افشای آن جنایت نیز باکی نداشته باشد، با وجود این می بینیم که این جنایت خونین در آن شرایط پلیسی، در روحیه انقلابی و انعطاف پذیر علما و روحانیان مجاهد و متعهد نتوانسته تاثیر سویی بگذارد و آنان را از رسالت اسلامی که بر عهده دارند باز دارد.

در گزارش دیگری از ساواک آمده است:

«از ساعت 16:30 مورخه25/ 3/ 49مجلس ختمی به مناسبت فوت سعیدی در مسجد مشیرالسلطنه واقع در خیابان مسگرآباد، خیابان آل علی برگزار گردید و جمعا حدود 800 نفر شرکت کرده بودند... پس از خواندن قرآن در ساعت 18 سیدی به نام موسوی که دارای هیکلی درشت بود و عینک دودی به چشم داشت، به منبر رفت. ابتدا مشارالیه مرگ سعیدی را به پیشگاه امام زمان تسلیت گفت و سپس اضافه نمود من نمی دانم سعیدی را چگونه از بین بردند، همین قدر می دانم که سعیدی را در راه مبارزه و هدف خود و پشتیبانی از اسلام و حقانیت کشته اند... در کشوری که با روحانیت این طور رفتار شود و روحانیت نتواند از حقوقش (دم) بزند، در مملکتی که روحانیت نتواند حقایق را بنویسد، آن مملکت کشور حیوانات است. سعیدی در راه هدفش جان داد، اما دست از برنامه خود برنداشت. این احترام روحانیت است که بدون اعلامیه و آگهی هزاران نفر دور هم جمع شده اند. روحانیت باید قابل احترام باشد. روحانیت از هیچ چیز ترس ندارد. اگر صدها سعیدی را در جلوی چشم ما سر ببرند، روحانیت دست از مبارزه برنمی دارد. مگر خون ما از خون سعیدی رنگیت تر است؟ با زندان بردن ها و تبعید کردن ها نمی توانند مقام روحانیت را پایین بیاورند... با زور و قدرتشان می خواهند با روحانیت مبارزه کنند. این روحانیت است که به خاطر ملتبه زندان می رود و حتی جان مید هد. اگر به قدرت و زورشان می نازند و با قدرت می خواهند روحانیت را بکوبند، باید بدانند که کار اشتباهی است، سر شب که بخوابند، نیمه شب خود را ناگهان از هستی ساقط خواهند دید. مگر نادر سر شب نقشه فلان کار را نداشت.

سر شب به سر قصد تاراج داشت

سحرگه نه تن سر، نه سر تاج داشت

مردم روحانیت را می خواهند و با مرگ سعیدی اسلام متوقف نخواهد شد. من اکنون در تمام چشم ها اشک می بینم. زندگانی آیت الله سعیدی مانند موسی بن جعفر (علیه السلام) و مرگ او هم مانند موسی بن جعفر (علیه السلام) بود، زندان و سپس شهادت».

موسوی در خاتمه گفت:

«من یکی از کوچک ترین افراد روحانی می باشم و آن طور که شاید و باید نتوانستم حق این منبر را ادا کنم. دوستان وعاظ من اینجا بودند، ولی قرعه به نام من افتاد. حق بود که دوست ازجمند جناب آقای شجونی منبر می آمد و حقایق را می گفت. توضیح آن که در تمام مدتی که موسوی مطالبی راجع به سعیدی می گفت، مردم گریه می کردند. در خاتمه یاد شده روحانیت و مراجع تقلید را دعا نموده و با صدای بلند گفت:

آن سفر کرده که صد قافله دل همراه اوست

هر کجا هست خدایا به سلامت دارش».

به نظر می رسد گوینده مزبور که به اسم «موسوی» گزارش شده است، همان است که در برگ شماره 30 از او نام برده شده است؛ چون که مطالب مطرح شده در این دو سخنرانی به هم نزدیک است و شاید «موسوی» نام مستعار گوینده مزبور باشد و عینک دودی که بنا بر گزارش ساواک بر چشم داشته است، این گمان را قوت می بخشد و به نظر می رسد که برای ایراد این سخنرانی کوبنده و سازنده، تغییر قیافه داده است.

در هر صورت آن چه در خور اهمیت است آن که مردم و روحانیان در برابر توطئه کشتن سعیدی، خود را نباختند، مرعوب نشدند، خود را کنار نکشیدند، بلکه قهرمانانه ایستادند و جانانه با آن توطئه رویارویی کردند و با فداکاری، ایثارگری و حماسه آفرینی، نقشه های رژیم شاه را نقش بر آب ساختند. ملت وفادار و بیدار ایران، با اجتماع شکوهمند، کوبنده و توفنده در مجالس و مراسم بزرگداشت شهید سعیدی، وفاداری خود را نسبت به اسلام و روحانیت، بار دیگر به اثبات رساند و دشمن را سرخورده و مایوس ساخت، استقبال پر شکوه و سیل آسای مردم از مراسم گرامی داشت مرحوم سعیدی به پایه ای بود که رژیم شاه را به عقب نشینی واداشت.