پيام به سومين كنگرهى جهانى حضرت امام رضا(ع)
بسماللَّهالرّحمنالرّحيم
خداوند را با همهى وجود سپاسگزارم كه بار ديگر مجمعى از انديشمندان و صاحبنظران به بحث و فحص در تاريخ مظلوم حيات اهلبيت(عليهمالسّلام) قيام كرده و مقطعى از زندگينامهى مشعشعِ دويستوپنجاه سالهى ائمهى هدى و مُثُل عُليا را مطمح انظار كاوشگرانهى محققان و دانشمندان ساخته است.
اين مقطع سىوپنج ساله (از 148 تا 183 هجرى) يعنى دوران امامت حضرت ابىالحسن موسىبن جعفر(عليهماالسّلام) يكى از مهمترين مقاطع زندگينامهى ائمه(عليهمالسّلام) است. دو تن مقتدرترين سلاطين بنى عباس - منصور و هارون - و دو تن از جبّارترين آنان - مهدى و هادى - در آن حكومت مىكردند. بسى از قيامها و شورشها و شورشگرها در خراسان، در افريقيه، در جزيرهى موصل، در ديلمان و جرجان، در شام، در نصيبين، در مصر، در آذربايجان و ارمنستان و در اقطارى ديگر، سركوب و منقاد گرديده و در ناحيهى شرق و غرب و شمال قلمرو وسيع اسلامى، فتوحات تازه و غنايم و اموال وافر، بر قدرت و استحكام تخت عباسيان افزوده بود.
جريانهاى فكرى و عقيدتى در اين دوران، برخى به اوج رسيده و برخى زاده شده و فضاى ذهنى را از تعارضات، انباشته و حربهيى در دست قدرتمداران و آفتى در هوشيارى اسلامى و سياسى مردم گشته و ميدان را بر عَلَمدارانِ صحنهى معارف اصيل اسلامى و صاحبان دعوت علوى، تنگ و دشوار ساخته بود.
شعر و هنر، فقه و حديث و حتّى زهد و ورع، در خدمت ارباب قدرت درآمده و مكمل ابزار زر و زور آنان گشته بود. در اين دوران، ديگر نه مانند اواخر دوران بنىاميه و نه همچون دهسالهى اول دوران بنىعباس و نه شبيه دوران پس از مرگ هارون كه در هر يك، حكومت مسلط وقت، به نحوى تهديد مىشد؛ تهديدى جدى دستگاه خلافت را نمىلرزاند و خليفه را از جريان عميق و مستمر دعوت اهل بيت (عليهمالسّلام) غافل نمىساخت.
در اين دوران، تنها چيزى كه مىتوانست مبارزه و حركت فكرى و سياسى اهل بيت (عليهمالسّلام) و ياران صديق آنان را مجال رشد و استمرار بخشد، تلاش خستگىناپذير و جهاد خطير آن بزرگواران بود و توسل به شيوهى الهى «تقيه». و بدين ترتيب است كه عظمت حيرتآور و دهشتانگيز جهاد حضرتموسىبنجعفر (عليهوعلىابائهالتحيّةوالسّلام) آشكار مىگردد.
بايد عرض كنم كه كاوشگران تاريخ اسلام، آنگاه كه به فحص و شرح زندگى امام موسىبن جعفر(عليهماالسّلام) پرداختهاند، سهم شايستهيى از توجه و تفطن را كه بايد به حادثهى عظيم و بىنظير «حبس طويلالمدّة»ى اين امام هُمام اختصاص مىيافت، بدان اختصاص نداده و در نتيجه از جهاد خطير آن بزرگوار غافل ماندهاند.
در زندگينامهى آن امام عالىمقام، سخن از حوادث گوناگون و بىارتباط با يكديگر و تأكيد بر مقام علمى و معنوى و قدسى آن سلالهى پيامبر (صلّىاللَّهعليه والهوسلّم) و نقل قضاياى خاندان و اصحاب و شاگردان و مباحثات علمى و كلامى و امثال آن، بدون توجه به خط جهاد مستمرى كه همهى عمر سىوپنج سالهى امامت آن بزرگوار را فراگرفته بوده است، ناقص و ناتمام مىماند. تشريح و تبيين اين خط است كه همهى اجزاى اين زندگى پرفيض را به يكديگر مرتبط مىسازد و تصويرى واضح و متكامل و جهتدار كه در آن هر پديدهيى و هر حادثهيى و هر حركتى، داراى معنايى است، ارايه مىكند.
چرا حضرت امام صادق(عليهالسّلام) به «مفضّل» مىفرمايد: امر امامت اين جوانك را فقط به اشخاص مورد وثوق بگو؟ و به «عبدالرحمن بن حجاج» به جاى تصريح به كنايه مىگويد: زره بر تن او راست آمده است؟ و به ياران نزديك چون «صفوان جمّال» او را به علامت و نشانه معرفى مىكند؟ و چرا بالاخره در وصيتنامهى خود، نام فرزندش را به عنوان وصى پس از نام چهار تن ديگر مىآورد كه نخستين آنان «منصور عباسى» و سپس حاكم مدينه و سپس نام دو زن است؛ چنانكه پس از ارتحال آن حضرت، جمعى از بزرگان شيعه نمىدانند جانشين آن بزرگوار، همين جوان بيست ساله است؟ چرا در گفتگو با هارون كه به او خطاب مىكند: «خليفتان يجبى اليهما الخراج»، زبان به سخن نرم و انكارآميز مىگشايد؛ اما ابتدائاً در خطاب به مرد زاهد نافذالكلمهيى به نام «حسنبن عبداللَّه» سخن را به معرفت امام مىكشاند و آنگاه خود را امام مفترضالطّاعة، يعنى صاحب مقامى كه آن روز خليفهى عباسى در آن متمكن بود، معرفى مىكند؟
چرا به «علىبنيقطين» كه صاحبمنصب بلندپايهى دستگاه هارون و از شيفتگان امام است، عملى تقيه آميز را فرمان مىدهد؛ اما «صفوان جمّال» را بر خدمت همان دستگاه شماتت مىكند و او را به قطع رابطه با خليفه فرا مىخواند؟ چگونه و با چه وسيلهيى آن همه پيوند و رابطه در قلمرو گستردهى اسلام، ميان دوستان و ياران خود پديد مىآورد و شبكهيى كه تا چين گسترده است، مىسازد؟
چرا «منصور» و «مهدى» و «هارون» و «هادى»، هر كدام در برههيى از دوران خود، كمر به قتل و حبس و تبعيد او مىبندند؟ و چرا چنان كه از برخى روايات دانسته مىشود، آن حضرت در برههيى از دوران سىوپنج ساله، در اختفا بسر برده و در قراى شام يا مناطقى از طبرستان حضور يافته و از سوى خليفهى وقت، مورد تعقيب قرار گرفته و به ياران خود سفارش كرده كه اگر خليفه دربارهى من از شما پرسيد، بگوييد او را نمىشناسيم و نمىدانيم كجاست؟
چرا هارون در سفر حجى، آن حضرت را در حدّ اعلى تجليل مىكند و در سفر ديگرى دستور حبس و تبعيد او را مىدهد و چرا آن حضرت در اوايل خلافت هارون كه وى روش ملايمت و گذشت در پيش گرفته و علويان را از حبسها آزاد كرده بود، تعريفى از فدك مىكند كه بر همهى كشور وسيع اسلامى منطبق است؛ تا آن جا كه خليفه به آن حضرت به تعريض مىگويد: پس برخيز و در جاى من بنشين؟ و چرا رفتار همان خليفهى ملايم، پس از چند سال، چندان خشن مىشود كه آن حضرت را به زندانى سخت مىافكند و پس از سالها حبس، حتّى تحمل وجود زندانى او را نيز بر خود دشوار مىيابد و او را جنايتكارانه مسموم و شهيد مىكند؟
اينها و صدها حادثهى توجه برانگيز و پرمعنى و در عين حال ظاهراً بىارتباط و گاه متناقض با يكديگر در زندگى موسىبنجعفر(عليهمالسّلام) هنگامى معنى مىشود و ربط مىيابد كه ما آن رشتهى مستمرى را كه از آغاز امامت آن بزرگوار تا لحظهى شهادتش ادامه داشته، مشاهده كنيم. اين رشته، همان خط جهاد و مبارزهى ائمه(عليهمالسّلام) است كه در تمام دوران دويستوپنجاه ساله و در شكلهاى گوناگون استمرار داشته و هدف از آن، اولاً تبيين اسلام ناب و تفسير صحيح قرآن و ارايهى تصويرى روشن از معرفت اسلامى است و ثانياً، تبيين مسألهى امامت و حاكميت سياسى در جامعهى اسلامى و ثالثاً، تلاش و كوشش براى تشكيل آن جامعه و تحقق بخشيدن به هدف پيامبر معظّم اسلام(صلّىاللَّهعليهواله) و همهى پيامبران؛ يعنى اقامهى قسط و عدل و زدودن انداداللَّه از صحنهى حكومت و سپردن زمام ادارهى زندگى به خلفاءاللَّه و بندگان صالح خداوند.
امام موسىبنجعفر(عليهالسّلام) نيز همهى زندگى خود را وقف اين جهاد مقدس ساخته بود؛ درس و تعليم و فقه و حديث و تقيه و تربيتش در اين جهت بود. البته، زمان او ويژگيهاى خود را داشت؛ پس جهاد او نيز به تناسب زمان مختصاتى مىيافت؛ عيناً مانند ديگر ائمهى هشتگانه، از زمان امام سجاد(عليهالسّلام) تا امام عسكرى(عليهالسّلام) كه هر يك يا هر چند نفر، مختصاتى در زمان و به تبع آن، در جهادِ خود داشتند و مجموعاً زندگى آنان، دورهى چهارم از زندگى دويستوپنجاه ساله را تشكيل مىدهد كه خود نيز به مرحلههايى تقسيم مىگردد.
جاى آن است كه اين بحث اساسى، از اين ديدگاه مورد توجه فضلا و محققان قرار گيرد و در آيينهى اين دوران پرشكوه و اين مجاهدت بىنظير، راه كمال مسلمين و مخصوصاً پيروان و دوستداران اهل بيت پيامبر(صلّىاللَّهعليهواله) آشكار گردد. بىشك مجامعى از اين قبيل، فرصتهاى مغتنم و ديريابى را در اختيار پژوهندگان اين حقيقت مىگذارد.
در اين جا، لازم مىبينم از مديريت انديشمند و لايق و برجستهى آستان قدس رضوى (عليهالافالتحيّةوالثّناء) بهخاطر فراهم آوردن اين مقدمهى لازم، صميمانه تشكر كنم.
اين جانب، عازم و آرزومند شركتى فعال در اين مجمع و عرض ارادتى خاضعانه به مقام والاى حضرت علىبن موسىالرضا (عليهوعلىابيهالمطهّرالمظلوم الافالسّلام) بودم و چون طبعاً از چنين توفيقى محروم شدهام، بدين مختصر كوشيدم خود را در سلك شما خدمتگزاران به معارف اهل بيت(عليهمالسّلام) در اين مجمع قرار دهم.
در پايان، ولادت با سعادت حضرت نبىّ اكرم(صلّىاللَّهعليهوالهوسلّم) و ميلاد مسعود حضرت ابى عبداللَّه الصادق(عليهالسّلام) را تبريك مىگويم و توفيق همهى حضار محترم را از خداوند مسألت مىكنم.
هفدهم ربيعالمولود 1410 - سيّد على خامنهاى
پایگاه اطلاع رسانی دفتر اطلاع رسانی دفتر حفظ و نشر آثار مقام معظم رهبری