مبارزات سياسي امام صادق عليه السلام
دوران امامت امام صادق عليه السلام از نظر سياسي ، از اهميت و موقعيت ويژه اي برخوردار بود ؛ تا آن جا که در سياست ها و موضع گيري هاي آن حضرت در ارتباط با جريانات سياسي و مسائل فرهنگي نقش بسزايي داشت، از اين رو، براي شناخت نقش امام صادق عليه السلام در پاسداري از مکتب تشيع و گسترش فرهنگ شيعي لازم است نسبت به اوضاع و شرايط سياسي - اجتماعي آن عصر شناخت اجمالي داشته باشيم.
جامعه ي اسلامي در دوران امامت پيشواي ششم با فراز و نشيبها و تحولات سياسي - اجتماعي مهمي همراه بود. مورخان بخش پاياني قرن نخست هجري و نيمه آغازين قرن دوم را دوره بي ثباتي سياسي و بروز قيامها و شورشها در جامعه ي اسلامي ثبت کرده اند. زمام کشور اسلامي در نيمه ي دوم قرن نخست و اوائل قرن دوم هجري در دست غاصبانه و بي کفايت بني اميه از خاندان «سفيان» و «حکم» بود. موضع گيريها و اقدامات کينه توزانه ي حاکمان اموي و کارگزاران آنان عليه اسلام ناب و جبهه امامت، جنايات هولناک و انتقامجويانه آنان در حق آزاديخواهان و حق طلبان بويژه شيعيان و علويان، تشديد جو خفقان و کشتار در سطح جامعه، وارد آوردن فشار اقتصادي توانفرسا بر توده هاي مردم، بي کفايتي و خودکامگي و قدرت طلبي زمامداران اموي همه از عواملي بود که در دامن زدن به فتنه ها و قيامهاي مردمي و تحولات سياسي پي درپي در جامعه و حتي درون دستگاه خلافت، مؤثر بود.
هشام بن عبدالملک نخستين زمامدار معاصر امام صادق عليه السلام که به سياستمداري و خشونت معروف است، هيچ حرمتي براي جان مسلمانان قائل نبود و با کوچک ترين بهانه اي آنان را مي کشت، در اين ميان شيعيان و پيروان اهل بيت عليهم السلام بيشترين فشار و آزار را از سوي وي متحمل شدند. وي در نامه اي به کارگزاران خود نوشت: بر شيعيان سخت بگيرند و آنان را تحت فشار قرار دهند، به زندان افکنند آثارشان را محو کنند، خونشان را بريزند و از حقوق بيت المال محرومشان کنند.(1)
وي در نامه اي جداگانه براي والي مدينه از او خواست بني هاشم را به بند افکند و مانع بيرون رفتن ايشان از مدينه شود. او به فرماندار کوفه دستور داد زبان و دست شاعر انقلابي اهل بيت عليهم السلام، کميت را به جرم ستايش خاندان پيامبر صلي الله عليه و اله و هجو کارگزاران خليفه در عراق ببرد و خانه اش را ويران کند.(2)
صدور اين فرمانهاي مرگبار، دست کارگزاران جيره خوار را در شهرهاي مختلف براي اعمال هر نوع خشونت نسبت به مخالفان باز گذاشت؛ کارگزاراني همچون «خالد بن عبدالله قسري» که متهم به کفر و بي ديني بود(3) و «يوسف بن عمر ثقفي» که جانشين «حجاج» لقب يافته بود.(4)
شاعري وضعيت اسفناک مردم عراق در دوران حکومت خالد در اين سرزمين را چنين ترسيم کرده است:
کاهل النار حين دعوا اغيثوا++
جميعا بالحميم و بالصعيد(5)
همچون دوزخيان بودند که پاسخ کمک خواهي آنان، با آب داغ و چرک آلود به خون داده مي شد.
وليد بن عبدالملک، دومين خليفه معاصر امام عليه السلام دست کمي از برادر خود نداشت. وي در اولين سخنراني حکومتي خود اعلام کرد:
هرکس در برابر ما گردنکشي کند، کشته مي شود و هرکس سکوت نمايد، درد رنج و سکوت، او را خواهد کشت.(6)
ديگر خليفگان اموري معاصر امام صادق عليه السلام يعني يزيد بن وليد، ابراهيم بن وليد و مروان بن محمد از همين قماش بودند. ويژگي مهم دوران شش ساله حکومت سه نفر اخير، نابساماني اوضاع سياسي مملکت، اختلافات و کشمکش هاي دولتمردان با يکديگر، ناامني و هرج و مرج در نقاط مختلف کشور و افزايش موج نارضايتي، شورش و قيام هاي مردمي عليه حکمرانان اموي بود که در نهايت منجر به سرنگوني حکومت هزار ماهه امويان شد.
روي کار آمدن بني عباس
با در هم پيچيده شدن طومار حکومت امويان در هيجدهمين سال امامت امام صادق عليه السلام، عباسيان که در حقيقت روي ديگر سکه امويان بودند بر مسند خلافت تکيه زدند. آنان هرچند با تکيه بر شعارهاي علويان و حمايت مردمي که از ستم امويان به ستوه آمده بودند، حکومت را قبضه کردند، ليکن از آنجا که سنگ بناي حکومتشان بر باطل بود، در اندک زماني پس از به قدرت رسيدن، چهره ي ضد اسلامي و ضد مردمي خود را برملا کردند و با مخالفان، همان سياستي را در پيش گرفتند که بني اميه داشتند و بلکه در بعضي جهات بدتر و ستمگرانه تر از آنان. چندان که بعضي افرادي که هر دو دوره ار ترک کرده بودند چنين آرزو مي کردند:
يا ليت جور بني مروان عادلنا++
و ان عدل بني العباس في النار(7)
اي کاش، ستم مروانيان براي ما باز مي گشت و عدالت عباسيان در آتش مي سوخت.
ابوالعباس سفاح، نخستين خليفه عباسي چهار سال حکومت کرد. وي با دو مشکل اساسي رو به رو بود: نخست، وجود باقيمانده امويان که در نقاط مختلف پراکنده بودند، و دوم علوياني که به عنوان محور اساسي و مورد اعتماد مبارزه عليه امويان، مطرح و در ميان توده هاي مردم از نفوذ و محبوبيت ويژه اي برخوردار بودند.
سفاح براي تثبيت پايه هاي حکومت خود و چيرگي بر اين دو رقيب خطرناک دست به کار شد. کارگزاران وي در شهرها مأمور شدند به جستجوي خانه به خانه بني اميه بپردازند و هرکجا آنان را يافتند بکشند.(8) در مرحله بعد متوجه علويان شد. نخست به سراغ امام صادق عليه السلام رفت و آن حضرت را به حيره احضار کرد تا او را به شهادت برساند.(9) خليفه در مرحله ي بعد به جستجوي محمد و ابراهيم فرزندان عبدالله بن حسن ـ که از بيم دستگيري متواري شده بودند ـ پرداخت. وي براي دستيابي به علويان جاسوساني گمارده بود.(10)
منصور پس از برادرش سفاح به خلافت رسيد و 22 سال حکومت کرد. وي براي حفظ تاج و تخت از سياست زور و تزوير استفاده کرد. او آنجا که سياست ملکداري اش اقتضا مي کرد، چهره فرعون گونه خود را زير نقاب نفاق و تزوير پنهان مي نمود و از خود، چهره اي مقدس، دانش دوست، پرهيزکار و زاهد ارائه مي داد. از سوي ديگر از آنجا که وجود علويان را اساسي ترين خطر حکومت خود مي دانست، نمي توانست در برابر آنان بي تفاوت بماند. مورخان استواري پايه هاي حکومت منصور را مرهون کشتارهاي فراوان وي دانسته و نوشته اند: «منصور افراد زيادي را کشت تا حکومتش استقرار يافت.»(11)
جنايات منصور در حق مخالفان، بويژه علويان و در رأس آنان امام صادق عليه السلام و احضارهاي مکرر آن گرامي به مرکز خلافت و تصميم بر قتل وي و در نهايت به شهادت رساندن آن حضرت به طور گسترده در تاريخ آمده است.
نتيجه قهري اتخاذ چنين سياستي در برابر مخالفان، بروز مخالفتها و قيامهاي مردمي عليه نظام حاکم بود. از شورش مردم جزيره و موصل در سال 133 هجري گرفته تا قيام محمد بن عبدالله معروف به نفس زکيه در سال 141 در مدينه و برادرش ابراهيم به سال 145 در بصره.
امام صادق عليه السلام و مسأله خلافت
با تبيين و ترسيم شرايط سياسي و فرهنگي دوران امام صادق عليه السلام اين پرسش مطرح است که پيشواي ششم چرا از اوضاع بحراني و استثنايي پيش آمده براي به دست گرفتن قدرت استفاده نکرد؟
در پاسخ به اين سؤال بايد بگوييم برغم پيدايش شرايط استثنايي در مقايسه با دوران هاي پيشين، راه اقدام نظامي براي به دست گرفتن قدرت و عهده داري خلافت بر روي امام صادق عليه السلام بسته بود؛ از اين رو آن حضرت با صراحت به درخواست پيشنهاد دهندگان خلافت ـ اعم از دعوتگران عباسي همچون ابومسلم خراساني و ابو سلمه ي خلال و برخي شيعيان ـ پاسخ منفي داد.
مهم ترين علل عدم اقدام نظامي امام صادق عليه السلام:
1 ـ برخوردار نبودن از حمايت هاي نظامي مردمي
امام صادق عليه السلام براي تشکيل حکومت و اجراي احکام و دستورات الهي و اقامه عدل و قسط در جامعه ناگزير از مبارزه با دو جبهه بود؛ جبهه ي امويان که نزديک به يک قرن بر جامعه اسلامي سلطه داشتند، و جبهه عباسيان که پيش از دوران امامت آن حضرت (سال يکصد هجري) تشکيلات پنهاني گسترده اي را براي سرنگوني امويان و به دست گرفتن حکومت تدارک ديده بودند.
پيشواي ششم براي پيروزي بر دو جبهه ياد شده تشکيل حکومت اسلامي، به مردمي که در همه شرايط از رهبري حمايت کنند و آماده هر نوع فداکاري باشند، نيازمند بود. متأسفانه مردمي که در دوران امام صادق عليه السلام مي زيستند از نظر فکري و سياسي، با آرمانهاي امامت فاصله زيادي داشتند. آنان که به زندگي مادي و حکومت سرشار از انحراف و فساد امويان خو گرفته بودند نه تنها آماده ايثار و تحمل تنگناها و سختي هاي مبارزه نبودند و امام را در سرنگوني حکومت امويان و کوتاه کردن دست عباسيان، ياري نمي کردند، که چه بسا خود عليه آن موضع مي گرفتند. گفتگوي آن حضرت با يکي از يارانش در اين زمينه مؤيد اين معنا است. سدير صيرفي مي گويد: بر امام صادق عليه السلام وارد شدم و به آن حضرت عرض کردم:
ـ خداي را چه نشسته ايد!
ـ چه شده سدير؟
ـ از فزوني دوستان، شيعيان و يارانتان مي گويم. سوگند به خدا اگر اميرمؤمنان عليه السلام به اندازه شما پيرو، ياور و دوستدار داشت، دو قبيله تيم و عدي به خلافت طمع نمي ورزيدند.
ـ فکر مي کني (ياران و شيعيان ما) چند نفر باشند؟
ـ يکصد هزار نفر.
ـ يکصد هزار نفر!؟
ـ بلي و (شايد) دويست هزار نفر.
ـ دويست هزار نفر!؟
ـ آري و (شايد) نيمي از جهان (اسلام).
امام عليه السلام ساکت شد. سپس فرمود: آيا امکان دارد با من تا ينبع بيايي؟(12) عرض کردم بلي. همراه امام رهسپار ينبع شديم ... در آنجا پسر بچه اي گله بز را مي چرانيد. امام صادق عليه السلام به گله نگريست و خطاب به من فرمود: سوگند به خدا اي سدير اگر تعداد پيروان من به اندازه اين بزها بود برجاي نمي نشستم. من بزها را شمارش کردم. تعدادشان هفده رأس بود.(13)
برخوردار نبودن امام صادق از حمايت جدي مردم به منظور تشکيل حکومت اسلامي به مردم عادي محدود نمي شد بلکه حتي علويان نيز که شناخت بيشتري از آن حضرت و شايستگي اش براي خلافت داشتند، بجز زيد بن علي و تعداد اندکي ديگر، او را در اين امر ياري نمي کردند. نمونه آن مواضع عبدالله بن حسن و دو فرزندانش محمد و ابراهيم در برابر جبهه امامت است. آنان به جاي جانبداري از امام صادق عليه السلام، خود داعيه رهبري و امامت داشتند و انتظار داشتند پيشواي شيعيان آنان را تأييد نمايد.(14)
2ـ عدم صداقت دعوتگران عباسي
دعوتگران عباسي هرچند دعوت خود را با شعار «الرضا من آل محمد» آغاز کردند و نيز نامه هايي به امام عليه السلام نوشتند و آمادگي خود را براي بيعت با آن حضرت به عنوان خلافت اعلام کردند، ولي اين حرکت از روي صداقت نبود، بلکه بدين انگيزه بود که مي خواستند پيشاپيش دريابند که امام صادق عليه السلام در انديشه ي حکومت هست يا نه تا درصورت مثبت تشخيص دادن مسأله، با آمادگي و هوشياري بيشتري به مقابله با آن حضرت بپردازند. درست همان روش و سياستي که پس از آنان، منصور در ارتباط با امام عليه السلام در پيش گرفت.
گواه روشن بر عدم صداقت آنان، پاسخ هايي است که امام صادق عليه السلام به نامه هاي ايشان داده است. در پاسخ درخواست ابومسلم فرمود:
«ما انت من رجالي و لا الزمان زماني»(15)
تو از مردان (طرفدار) من نيستي؛ زمانه نيز زمانه من نيست.
و در پاسخ ناه ابوسلمه فرمود:
«ما انا و ابو سلمه، و ابوسلمه شيعه لغيري»(16)
مرا چه به ابوسلمه در حالي که او شيعه ي غير من است.
امام عليه السلام در پاسخ هر دو آنان به عدم صداقتشان در دعوت از آن حضرت براي به دست گرفتن قدرت تصريح مي کند و آنان را شيعه بني عباس مي شمارد نه شيعه خود و بدين ترتيب چهره واقعي آنا نرا برملا مي کند.(17)
علاوه بر اين، سخنان ابوسلمه در محضر سفاح و پوزش طلبي از وي به خاطر نامه اي که به امام صادق عليه السلام نوشته گواه ديگري بر عدم صداقت وي در دعوت از امام است. متن عذرخواهي او چنين است:
هدف من از اين کار، قوام يافتن و پاگرفتن موقعيت (عباسيان) بوده است نه چيز ديگر.(18)
امام صادق عليه السلام و مسأله امامت
برجسته ترين محور تبليغاتي امام صادق عليه السلام تبليغ امامت و پاسداري از اين سنگر اساسي به عنوان تداوم بخش خط رسالت بود. پيشواي صادق در مقام ايفاي اين رسالت مهم در آن شرايط حساس، از يک سو امامت حاکمان زمان خود را نفي کرد؛ از سوي ديگر خويشتن را صاحب واقعي حق امامت و ولايت معرفي نمود.
امام عليه السلام در مرحله نخست، موضع باطل و ضد اسلامي خلفا و کارگزاران آنان را حتي در حضور خود ايشان، گوشزد و با بازداشتن پيروان خود از مساعدت با حکومت و مراجعه به محاکم قضايي آنان، مشروعيت دستگاه خلافت را نفي مي کرد.
روزي مگسي چندين بار بر چهره منصور نشست. وي هرچه کرد نتوانست آن را از خود دور کند. سرانجام به ستوه آمد و با ناراحتي از امام صادق عليه السلام پرسيد: خداوند براي چه منظوري مگس را آفريد؟ امام عليه السلام بي درنگ فرمود: «ليذل به الجبابره»: براي آنکه دماغ جباران و ستمگران را به خاک بمالد.(19)
در گفتگويي که ميان امام صادق عليه السلام و منصور روي داد، امام عليه السلام در پاسخ خليفه عباسي که از آن حضرت خواسته بود به منظور پند و اندرز دادن وي با او معاشرت کند، فرمود:
«من اراد الدنيا لاينصحک و من اراد الآخره لا يصحبک»(20)
آن کس که خواهان دنيا باشد تو را نصيحت نمي کند و هرکس اهل آخرت باشد با تو همنشين نمي شود.
روزي يکي از ياران امام صادق عليه السلام نظر آن حضرت را درباره همکاري بعضي از شيعيان تهيدست با دولتمردان که به آنان پيشنهاد کار مي دهند، جويا شد. امام عليه السلام فرمود:
من دوست نمي دارم براي آنان گرهي بزنم يا در کيسه اي را ببندم و نه حتي با قلم، خطي بکشم، هرچند در برابر آن ما بين دو بخش از سرزمين هاي سنگلاخ اطراف مدينه را به من بدهند. همانا ياري کنندگان ستمگران، روز قيامت در سراپرده اي از آتش قرار دارند تا زماني که خداوند ميان بندگان داوري کند.(21)
امام عليه السلام در پاسخ عمر بن حنظله در ارتباط با مراجعه شيعيان به محاکم دولتي و مراجع قضايي وابسته به حکومت فرمود:
هرکس درباره حق يا باطلي به (محاکم قضايي) آنان رجوع کند بي گمان به طاغوت ـ که از مراجعه به آن نهي شده ـ رجوع کرده است. و هر مالي که از اين طريق به دست آورده غيرمشروع است. هرچند حق خودش باشد؛ زيرا آن را براساس حکم طاغوت به دست آورده است؛ در صورتي که خداوند فرمان داده است به طاغوت کفر بورزند.(22)
امام صادق عليه السلام در مرحله اثبات امامت خويش، خود را جانشين پيامبر صلي الله عليه و اله، پيشواي امت و صاحب اصلي حکومت مطرح مي کرد. امام عليه السلام گاه همراه نام خود، نام امامان پيشين و اسلاف خود را نيز ياد مي کند تا امامت خويش را از حالت بي ريشه بودن بيرون آورده، سلسله خود را از بستري مطمئن به پيامبر صلي الله عليه و اله متصل کند. سخنان آن حضرت در روز عرفه در حضور انبوه حاجيان، گوياترين و جالب ترين نمونه اين موضع امام است:
«ايها الناس! ان رسول الله کان الامام، ثم کان علي بن ابي طالب، ثم الحسن، ثم الحسين، ثم علي بن الحسين، ثم محمد بن علي، ثم هه»(23)
مردم! رسول خدا صلي الله عليه و اله پيشواي مردم بود، پس از او علي بن ابي طالب سپس [حضرت امام] حسن عليه السلام، آنگاه [امام] حسين، سپس علي بن حسين و پس از آن محمد بن علي، آنگاه من پيشوا هستم؛ مسائلتان را از من بپرسيد.
امام عليه السلام ـ به گفته «عمرو بن ابي مقدام» راوي حديث ـ اين پيام را سه بار تکرار کرد؛ سپس به سه جهت ديگر نيز رو کرد و در هر سه سمت، سه بار آن را تکرار نمود؛ بگونه اي که در مجموع دوازده بار بيان فرمود، و با اين اهتمام، پيام امامت را با فريادي رسا به گوش مسلماناني که از سراسر بلاد اسلامي در مراسم حج شرکت کرده بودند، رساند.
شهادت امام صادق عليه السلام
تضاد و اصطکاک بين جبهه امامت به پيشوايي امام صادق عليه السلام و جبهه خلافت عباسي به سرکردگي منصور، روز به روز شديدتر و شکاف ميان دو طرف درگير عميق تر مي گشت.
منصور در طول مدت دوازده سالي که با امامت امام صادق عليه السلام معاصر بود يک لحظه از انديشه مبارزه با آن حضرت غافل نبود و به شيوه هاي مختلف، سعي در محدود کردن فعاليت هاي آن حضرت و بيرون کردن وي از صحنه ي مبارزه با دستگاه خلافت و در نهايت، شهادت او داشت. اعزام جاسوسان به مدينه به منظور گردآوري سند عليه امام، مأمور کردن والي مدينه به آتش زدن خانه ي حضرت، احضارهاي مکرر پيشواي شيعيان به مرکز خلافت و سرازير کردن سيل تهمت ها و افترائها بسوي آن گرامي، همه در راستاي همين سياست انجام مي گرفت.
با اين حال نتوانست وجود پيشواي شيعيان را ـ که آوازه اش در همه جا پيچيده بود ـ تحمل کند و تصميم گرفت آن بزرگوار را به شهادت برساند. امام صادق عليه السلام در 25 شوال، سال 148 هجري در سن 65 سالگي با زهر خليفه عباسي به شهادت رسيد و پيکر پاکش در بقيع کنار مرقد پدر بزرگوارش به خاک سپرده شد.(24)
پي نوشت ها:
1- الشيعه و الحاکمون، ص 114.
2- همان، ص 115.
3- الاعلام، زرکلي، ج 2، ص 297.
4- همان، ج 8، ص 243.
5- کامل ابن اثير، ج 5، ص 225.
6- تاريخ طبري، ج 6، ص 423 و کامل، ابن اثير، ج 4، ص 523.
7- المحاسن و المساوي، ص 246.
8- ر.ک: الشيعه و الحاکمون، ص 138.
9- الامام الصادق، مظفر، ص 26.
10- براي آگاهي از نمونه ي اين سياست سفاح به عقد الفريد، ج 5، ص 74 رجوع کنيد.
11- تاريخ الخلفا، ص 259.
12- ينبع، نام محلي است بر سر راه مدينه به مکه که داراي چشمه هاي آب، زمين هاي مزروعي و نخلستان هاي فراوان بود (معجم البلدان، ج 5، ص 450).
13- کافي، ج 2، ص 242.
14- براي آگاهي از تفصيل موضع گيري آنان عليه امام صادق عليه السلام رجوع کنيد به مقاتل الطالبيين، صص 171-172.
15- الحياه السياسيه للامام الرضا عليه السلام، ص 41.
16- مروج الذهب، ج 3، ص 254 و الفخري، ص 154.
17- امام صادق عليه السلام در گفتگو با عبدالله بن حسن با توضيح بيشتري به سوء نيت و عدم صداقت دعوتگران عباسي اشاره کرده است. ابوسلمه علاوه بر امام صادق عليه السلام براي عبدالله بن حسن نيز نامه نوشته او را به پذيرش خلافت دعوت کرد. عبدالله به محض دريافت نامه نزد امام صادق عليه السلام رفت و قضيه را تعريف کرد. امام فرمود:
اي ابومحمد! از کي مردم خراسان شيعه تو شده اند؟ ايا تو ابومسلم را به خراسان فرستاده اي؟ و آيا تو به آنان دستور داده اي که جامه سياه بپوشند؟ آيا تو باعث رفت نايشان به عراق بودي؟ آيا تو به ايشان خط و جهت دادي؟ اصولا هيچ يک از آنان را مي شناسي؟...
ابوسلمه نظير نامه ي تو براي من نيز نوشته است. ولي فرستاده او پاسخي جز پاسخ تو، از من دريافت کرد. من پيش ازآن که نامه او را بخوانم آن را سوزاندم (مروج الذهب، ج 3، صص 254-255).
18- تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 350.
19- الفصول المهمه، ص 234 و مناقب، ج 4، ص 251.
20- کشف الغمه، ج 2، ص 209.
21- کافي، ج 54، ص 107 و وسائل الشيعه، ج 12، ص 129.
22- وسائل الشيعه، ج 18، ص 99.
23- بحارالانوار، ج 47، ص 58. علامه مجلسي در ذيل حديث شريف و در توضيح واژه «هه» مي نويسد: اين واژه لغت محلي برخي از قبايل عرب است و معنايش چنين است: «انا فاسألوني».
24- ر.ک: کافي، ج 1، ص 472 و بحارالانوار، ج 47، ص 1.
منبع:کتاب تاريخ تحليلي پيشوايان عليهم السلام
برگرفته از سایت راسخون