ولادت مدرّس

سیّد حسن اسفه ای مشهور به «مدرس» در سال 1287 ق (برابر با 1249 ش) در خانواده ای از سادات طباطبایی ساکن سرابه از توابع زواره اردستان به دنیا آمد. پدرش سیداسماعیل مردی پاک دامن و با تقوا بود وی زندگی خود و خانواده اش را در کمال بی نیازی و قناعت از راه وعظ و تبلیغ اداره می کرد. مادر مدرّس بانوخدیجه خانم زنی متدّین و پارسا بود که از اوان کودکی شهامت و دلیری و راستی را در وجود او پرورش داد.

دوران تحصیلات مدرّس

سیّد حسن مدرّس در سن شش سالگی رهسپار قمشه شد و به مدت ده سال در آن شهر مقدمات ادب عرب و فارسی را فرا گرفت. شانزده سال بیشتر نداشت که بنابر وصیّت پدربزرگش میرعبدالباقی برای ادامه تحصیل به اصفهان رفت. قریب به 13 سال در آن جا به تحصیل معارف اسلامی از محضر استادانی چون عبدالعلی هرندی، آخوند کاشی، جهان گیرخان قشقایی، شیخ مرتضی ریزی و سیّدمحمدباقر دُرچه ای پرداخت. سپس عازم عتبات شد و به مدّت هفت سال دیگر در محضر آیات عظام حاج میرزا حسن شیرازی، محمّد کاظم خراسانی و سیّدمحمد کاظم طباطبایی یزدی به کسب دانش پرداخت و پس از نیل به درجه اجتهاد در سال 1324 در 37 سالگی به اصفهان مراجعت کرد.

اقامت در اصفهان

آیت اللّه سیّدحسن مدرّس پس از کسب درجه اجتهاد از عتبات به اصفهان برگشت و زندگی بسیار ساده و با قناعتی را شروع کرد و در مدرسه های جدّه کوچک و جدّه بزرگ به تدریس درس های فقه، اصول، منطق و شرح منظومه مشغول شد و شاگردان بسیاری تربیت نمود که از جمله آنهاست: سیدعلی اصغر سِدِهی، صدر کوهپایی، شیخ محمود مفید، شیخ محمدباقر نجفی، محمدباقر الفت، مهدی الهی قمشه ای و حسام الواعظین. با اوج گیری جنبش مشروطه خواهی، وقتی انجمن ملّی اصفهان به ریاست حاج آقا نوراللّه اصفهانی تشکیل شد، مدرّس نیز به عضویت این انجمن درآمد و به سِمت نایب رئیس انجمن انتخاب شد. و در این دوره به همراه حاج آقا نور اللّه اصفهانی کمک های فراوانی به مشروطه خواهان کرد.

آثار علمی آیت اللّه مدرّس

شهید مدرّس از آغاز بلوغ خود تا آخرین لحظات شهادت، در حوزه های اصفهان، نجف، تهران و تبعیدگاهِ «خواف»، درس و بحث و تدریس را رها نکرد. او درحالی که به عنوان مجتهد طراز اول برای نظارت بر وضع قوانین در جلسات مجلس شرکت می کرد در مدرسه سپهسالار تهران نیز دو درس خارج، یکی در فقه و دیگری در اصول، آموزش می داد و این کار را تا هنگام بازداشت و تبعید ادامه داد. مدرّس، به عنوان فقیه و فیلسوف، معتقد بود که تنها با درس فقه و اصول نمی شود عالم متعهّد و آگاه به زمان و مُتخلّق به اخلاق اسلامی تربیت نمود. لذا در کنار درس فقه و اصول، به تدریس تفسیر قرآن مجید و درس اخلاق، به ویژه بر پایه نهج البلاغه، می پرداخت.

برخی از دست نوشته های ایشان عبارتند از: 1. کتاب زرد که بررسی و گزارش تاریخ سیاسی و اجتماعی معاصر است؛ 2. حاشیه بر کتاب النکاح مجدشاهی که شامل مباحث فقهی نکاح می باشد؛ 3. تعلیقة بر کفایة الاصول آخوند ملا محمد کاظم خراسانی در علم اصول فقه است؛ 4. رساله در عقود؛ 5. کتاب الظنّ.

خاطراتی از زندگی مدرّس

یقه باز مدرّس

دکتر سیّد عبدالباقی مدرّس فرزند آیت اللّه مدرّس نقل می کند: یک روز همراه آقا به مجلس رفتم. وقتی از پله ها بالا می رفتیم، یکی از نمایندگان مجلس که به نظرم شیخ العراقین زاده بود، به ما رسید و خطاب به آقا گفت: شما در این زمستان سخت و با این پیراهن کرباسی و یقه باز گرفتار سرماخوردگی می شوید. مدرّس نگاهی تند به او نمود و گفت: «کاری به یقه باز من نداشته باشید. حواست جمع دروازه های ایران باشد که باز نماند!»

رضاخان و دورویی

دکتر سیدعبدالباقی فرزند مرحوم مدرّس می گوید: «رضاخان در اول خیابان سپه محوطه بزرگی را که به نام باغ ملی بود تعمیر و بازسازی نموده، مراسم نظامی را در آن برگزار می کرد و در بالای سردر بزرگ آن مجسمه نیم تنه ای از خود نصب نمود که مانند دو مجسمه از پشت به هم چسبیده بود که هم از بیرون شمایل تمام صورت او را داشت و هم از درون.

روزی برای مراسمی مدرّس را دعوت کردند. من هم همراه ایشان پیاده از منزلشان، که سرچشمه بود، به آن جا رفتم. وقتی رسیدیم رضاخان و عده ای دیگر از آقا استقبال کردند و رضاخان به شرح و توصیف پرداخت و سپس در چادری نشستیم. رضاخان از مدرّس پرسید: حضرت آقا درب ورودی را هم ملاحظه فرمودید؟

مدرّس گفت: بله مجسمه شما را هم دیدم درست مثل صاحبش دورو دارد! رضاخان از شرم و ناراحتی به خود می پیچید و تا پایان مجلس دیگر سخنی نگفت».

لیاقت وزیر رضاخانی

دکتر عبدالباقی مدرّس، فرزند شهید مدرّس می گوید: «مدرّس غالبا نامه هایی که برای وزرا و روسا می نوشت روی کاغذ پاکت تنباکو و یا کاغذهایی بود که آن روزگار در آن قند می پیچیدند. یکی از وزرا نامه ای از مدرّس دریافت داشته و ظاهرا آن را اهانت به خود دانسته بود. روزی یکی از آشنایان مدرّس آمد و یک بسته کاغذ آورد [و] به آقا گفت: جناب وزیر این کاغذ را فرستاده اند که حضرت آقا مطالب خود را روی آن مرقوم نمایند. مدرّس گفت: عبدالباقی، چند ورق از آن کاغذهای مرغوب خودت را بیاور. من بسته ای کاغذ به خدمت ایشان آوردم. مدرّس به آن مرد گفت: آن بسته کاغذ وزیر را بردار و این کاغذ را هم روی آن بگذار. مرد امر آقا را اطاعت کرد. مدرّس روی تکه ای کاغذ قند نوشت: جناب وزیر، کاغذ فراوان است ولی لیاقت تو بیشتر از این کاغذ که روی آن نوشته ام نیست!»

پیش بینی اعجازآمیز

دکتر سیدعبدالباقی فرزند آیت اللّه مدرس نقل می کرد: «وقتی آقا در خواف تبعید بودند با مشقت زیاد توانستم به دیدنشان بروم. در دومین روز اقامت در خواف به آقا عرض کردم: نمی شود کاری کنید که از این زندان بیغوله رهایی یابید. آقا فرمودند: چرا، خیلی هم آسان! همین یک ماه پیش رضاخان به وسیله مأموری پیغام داده بود که من دخالت در سیاست نکنم و به عتبات بروم و آن جا ساکن شوم. گفتم: به رضاخان بگو: مدرّس گفت: من وظیفه خود را دخالت در سیاست می دانم. این جا هم جای خوبی است و به من خوش می گذرد. تو را هم روزی انگلیسی ها کنار گذاشته و به گوشه ای پرتاب می کنند. اگر قدرت داشتی و توانستی، بیا همین جا [خواف]. هرچه باشد بهتر از تبعیدگاه ها و زندان های خارج از ایران است. ولی می دانم که من در وطنم به قتل می رسم و تو در غربت و سرزمین بیگانه خواهی مرد.

عامل نجات ایران

دکتر سیدعبدالباقی مدرّس می گوید:«در سال 1312 به خدمت آقا [مدرّس] در قلعه خواف رسیدم. آن روز آقا مطالب زیادی به من گفتند. از جمله فرمودند: آقا سید عبدالباقی بدان انگلیسی ها روی مهره ای که بیست سال دیگر در این مملکت حاکم خواهد شد از همین اکنون کار می کنند، ولی ما در مورد امروزِ خودمان هم نمی توانیم تصمیم بگیریم. هر وقت ما آگاهی و هوشیاری پیدا کردیم و توانستیم متّکی به غیر نباشیم، آن وقت می توانیم مسائل مملکت خود را حل کنیم. از مسائل بزرگی که مردم ما گرفتار آن هستند و خارجی ها آن را به ما تحمیل کرده اند این است که اتکای ما به غیر است. همه چیز را باید از غیر بخواهیم. اسلحه، پوشاک، خوراک، [و] همه چیزمان بستگی به غیر دارد. روزگاری که این مملکت متکی به خود بوده، موفق بوده است و هر وقت به خود اتکا پیدا کرد آن روز، روز نجات مملکت است».

پیراهن خون آلود

سیداسماعیل فرزند آیت اللّه مدرّس نقل می کند: شبی که به خانه ما ریختند تا پدرم را پس از دستگیری تبعید کنند، چراغ های محل را خاموش کردند. درگاهی رئیس شهربانی شخصا با چند مأمور به خانه ما وارد شد و بنای هتاکی به پدرم را گذاشت. پدرم با همان عصای مخصوص به خود به وی حمله کرد و با او درگیر شد. سپس پدرم را گرفتند و بردند. پس از این درگیری خانه را تفتیش کردند و کتاب های او را بردند. یک بقچه پیدا کردند که در آن بسته ای بود مأموری که این را پیدا کرده بود گفت: هان پیدا کردم! فکر می کرد پول است. وقتی بسته را باز کرد پیراهن خون آلودی را در آن مشاهده نمود. این پیراهن مال آن موقعی بود که او را هدف گلوله قرار داده بودند. پدرم می گفت: این پیراهن را در کفنم بگذارید.

مدرّس و قبول رشوه از انگلیسی ه

دکتر محمدحسین مدرّس می گوید: «در کنار آقا بودم که دو نفر آمدند که یکی فرنگی بود. پس از لحظه ای مردی که مترجم بود گفت: ایشان سفیر انگلیسند. چکی تقدیم می دارند برای این که به هر نوع صلاح بدانید مصرف نمایید. آقا گفتند: چک، چیست؟ مترجم گفت: چک براتی است که بانک می گیرد و مبلغی که در آن قید شده می پردازد. مدرّس خندید و گفت: به ایشان بگویید من پول و چک قبول ندارم. اگر کسی خواست به من پول دهد، باید آن را تبدیل به طلا کند و بارِ شتر نموده ظهر روز جمعه هنگام نماز به مدرسه سپهسالار بیاورد و آن جا اعلام کند این محموله را مثلاً انگلستان یا هر جای دیگر برای مدرّس فرستاده تا من قبول کنم. بعد از ترجمه این سخنان، مرد فرنگی چیزی گفت. مترجم رو به آقا کرد و گفت: ایشان می گویند: شما می خواهید در دنیا حیثیت سیاسی ما را نابود کنید، مدرّس با خنده گفت از نابودی چیزی که ندارید نترسید!»

تجمّل گرایی، سد راه تکامل

دکتر سید عبدالباقی (فرزند آیت اللّه مدرّس) می گوید: «وقتی شاگرد مدرسه طب بودم آقا هر ماه برای خرج تحصیل مبلغ پنجاه ریال به من می داد. من مبلغی را پس انداز کردم و با آن یک چوب لباس و یک تختخواب چوبی به قیمت 32 ریال خریدم. با زحمت آن ها را به خانه آورد و در اطاق نمناکی که اقامت داشتم نهادم. آقا از مجلس آمد و طبق معمول نگاهی به درون انداخت. با لبخندی گفت: عبدالباقی، لباس آویز و تختخواب تا زمانی که برای رفع نیاز و سلامتی انسان باشد مفید است. اگر جنبه تجمّل و زینت گرفت، سد راه تکامل انسان می گردد. مواظب باش به آن روز نیفتی».

مدرّس و امید به آینده

پس از آن که مجلس مؤسسان، سلطنت را ازخاندان قاجار سلب و به خاندان پهلوی واگذار نمود، از مدرّس پرسیدند: از این پس در مبارزه خود امید موفّقیّت دارید؟ در پاسخ گفت: «من در این کشمکش چشم از حیات پوشیده از مرگ باک ندارم. آرزو دارم اگر خون بریزد، فایده ای در حصول آزادی داشته باشد. من از دستگاه رضاخان، نمی ترسم امّا او با تمام قدرت و جلالِ سلطنتش از من می ترسد».

مدرّس و حسّاسیت او نسبت به بیت المال

وقتی شهید مدرّس بودجه سال 1306 را می نگرد که در آن مبلغی برای اضافه حقوق نمایندگان مجلس ـ که خود نیز از آن قبیله بود ـ اختصاص داده اند، بحث ولایت و وکالت را مطرح می سازد و با آن بحث مخالفت خود را اعلام می نماید. او می گوید: «گمان می کنم ما که آمده ایم اینجا می گوییم وکیلیم؛ ولیّ نیستیم. ولیّ، آن کسی است که آنچه خودش مستقّلاً صلاح می داند اجرا کند. وکیل این است که نظر موکلّین را بداند. بنده از تمام موکلّین خودم که سی کرور باشند یکی را نمی دانم که راضی باشد، حقوقتان را سیصد تومان بکنیم. چرا؟ برای این که ندارند! ندارند! فقیرند، بی چیزند».

مدرّس و مرزشناسی

در دوره چهارم زمانی که انتخابات مجلس شورای ملی در آستانه برگزاری بود، یکی از طلاب برای انتخاب مدرّس شدیدا فعالیت می کند و سخت مشغول مبارزه انتخاباتی می شود. در نتیجه چند ساعتی از جلسه درس غیبت می نماید و طبق معمول، مدرّس دستور می دهد که از حقوقش به همان نسبت کسر شود. او نیز پیش مدرّس می رود و می گوید که برای انتخاب شما فعالیت می کرده ام. وی هم پاسخ می دهد: «آن امری است علی حدّه و کاری است اجتماعی به جای خود؛ ولی چون از مدرسه غیبت کرده ای، طبق مقررات باید حقوقت کسر شود».

قناعت

دختر مدرّس گرفتار بیماری حصبه شدید شد. پزشک معالج او به آقا گفت: اجازه بدهید در شمیران محلی تهیه کنیم و فرزند شما را به آن جا منتقل کنیم که معالجات مؤثر افتد. مدرّس گفت: «همه فرزندان این مملکت فرزندان من هستند. نمی پسندم که فرزند من به ییلاق منتقل شود و دیگران در محیط گرم تهران و یا جاهای دیگر در شرایط سخت به سر ببرند، مگر این که برای همه آنها چنین شرایطی فراهم شود».

سخاوت

فاطمه بیگم دختر مدرّس می گفت: «بسیار و پی درپی اتفاق می افتاد که پدرم بدون قبا یا پیراهن و یا شلوار، درحالی که عبایش را به خود پیچیده بود به خانه می آمد. می دانستم که او فقیر و برهنه ای در راه خود دیده و لباس خود را که مورد نیاز او بوده، از تن درآورده و بخشیده است».

نظم

مرحوم آیت اللّه سیدمحمدرضا خراسانی، از بزرگان علمای اصفهان، می گفت: «مدرّس در مراجعت از نجف، حوزه درس خودش را در مدرسه جدّه کوچک دایر کرده بود. بر خلاف آن دسته که نظم را رعایت نمی کردند ایشان به نظم در امور عادت غریبی داشت و خود را ملزم به رعایت هر روزه آن می دانست».

اعتقاد به کار و آبادانی

یکی از شاگردان شهید مدرّس می گفت: مدرّس درسِ کفایة الاُصول را در مدرسه سپهسالار تدریس می کرد و من مدتی به درس ایشان می رفتم. گاهی اوقات اتفاق می افتاد که مدرس هفته ای دو روز، روزهای پنج شنبه و جمعه غیبت می کرد و ما فکر می کردیم که به دهات موقوفه می رود.

دوستی داشتیم که ساکن شهریار بود. از من دعوت کرد به آن جا بروم. دعوتش را پذیرفتم و به منزلش رفتم. او ضمن صحبت گفت: سیدی است که گاه هفته ای یک روز به ده ما می آید و سر قنات می رود و با مقنّی ها کار می کند. بیشتر از همه آن ها هم کار می کند. یک روز عصر پنج شنبه به همراه میزبان از ده بیرون رفتم و به طور اتفاقی از کنار قنات عبور کردیم. مقنی ها مشغول کار بودند. وقتی که دقت کردم دیدم مدرّس نیز بالای چاه مشغول کشیدن سطل از چاه می باشد. دیگر نزدیک نشدم و سخنی هم نگفتم. روز شنبه در مدرسه گفتم: آقا شبیه شما را در فلان محل دیدم. فرمود: «اولاً کار برای کسی عار نیست، ثانیا پولی را که من از این راه می گیرم، پاک تر از هر پولی است. مگر نشنیده ای که جدم فرمود:

به نزد من کشیدن سنگ از کوه به از منت ز مردان زمان است؟»

اعلام موضع در برابر رضاخان

عبداللّه مستوفی بعد از آن که خدمت مدرّس می رسد و مختصری راجع به وضعیت مساعد و نظم و انضباطی که با حضور قدرت نظامی رضاخان در امور کشوری پیش آمده دادِ سخن می دهد به طرف داری از رضاخان می پردازد. سید در جواب او می گوید: «سگ هر قدر هم خوب باشد همین که پای بچه صاحب خانه را گرفت دیگر به درد نمی خورد و باید از خانه بیرونش کرد!» ولی عبدالله مستوفی مأیوس نشد و گفت: توجه می فرمایید که بیرون کردن او چه زحماتی دارد. بیست سال از مشروطه می گذرد و ما جز به این یک نفر که از هر حیث مواظب همه چیز و همه جاست برنخورده ایم. بر فرض به قول شما این سگ را با این جرم از خانه راندیم، کسی را داریم جای او بگذاریم؟ سیّد مجال نداد که من باقی ادلّه نقضی خود را بیاورم حرف مرا قطع کرد و گفت: «به همین جهت است که من معتقد شده ام باید ریشه این فساد را هرچه زودتر کَند. آخر آدم باید جرأت کند بیست تا سوار به دست یکی بسپرد و از یاغیگری در امان باشد!»

مدرّس و انتقاد از تجدّد به شیوه رضاخانی

مدرّس می گوید: «در رژیم نویی که نقشه آن را برای ایران بینوا طرح کرده اند، نوعی از تجدّد به ما داده می شود که تمدّن مغربی را با رسواترین قیافه تقدیم نسل های آینده خواهند کرد. قریبا چوپان های ورامین با فکل سفید و کراوات خودنمایی می کنند امّا در زیباترین شهرهای ایران هرگز آب لوله و آب تمییز برای نوشیدن مردم پیدا نخواهد شد. ممکن است شماره های کارخانه های نوشابه سازی روزافزون شود، امّا کوره آهن گدازی و کاغذسازی پا نخواهد گرفت. درهای مساجد و تکایا به عنوان منع خرافات و اوهام بسته خواهد شد، اما سیلی از رمان و افسانه های خارجی ـ که در واقع جز حسین کرد فرنگی و حمزه فرنگی چیزی نیستند ـ به وسیله مطبوعات و پرده های سینما به این کشور جاری خواهد شد، به طوری که پایه افکار و عقاید و اندیشه های نسل جوان، از دختر و پسر، به تدریج بر بنیاد همان افسانه های پوچ قرار خواهد گرفت و مدنیّت مغرب و معیشت ملل مشرقی را در رقص و آواز دزدهای نجیب آرسن لوپن و بی عفتی ها و مفاسد اخلاقی دیگر خواهند شناخت. مثل آن که آن چیزها لازمه متمدن بودن است!»

روبرویی دو رقیب (مدرّس و رضاخان)

در روز 17 مرداد 1303 که کابینه سردار سپه مورد استیضاح مدرّس قرار گرفت، این بار سید یعقوب انوار به نفع رضاخان بود. پس از دشنام های فراوانی که به مدرّس داده شد، هرچه به دستشان رسید به طرف مدرّس پرتاب کردند. سردار سپه نیز که با گوش خود این حرف (مرده باد سردار سپه) را شنید به مدرّس حمله کرد، گلوی او را گرفت و به دیوار کوبید. سید حسن زعیم از پشت سر دو انگشت خود را در دهان سردار سپه برد و چنان می کشید که سردار سپه انگشتان نامبرده را گاز گرفت و مجبور شد مدرّس را رها کند!

سردار خشمگین به مدرّس اشاره کرد و فریاد زد: آخر تو از جان من چه می خواهی؟ مدرّس گفت: می خواهم که تو نباشی. سردار سپه با خشم به مدرّس گفت: شما محکوم به اعدامید. شما را از بین خواهم برد.

گفتار مدرّس در استیضاح کابینه مستوفی الممالک

مدرّس می گوید: «اگر کسی بدون اجازه ما وارد سرحد ایران بشود و قدرت داشته باشیم، او را با تیر می زنیم؛ خواه کلاهی باشد، خواه عمامه ای، یا خواه شاپو بر سر داشته باشد. بعد که گلوله خورد اگر مسلمانان بود، بر او نماز می خوانیم و دفن می کنیم وگرنه او را به خاک می سپاریم. ما به همه عالم می گوییم ما را [به حال خودمان] بگذارید که صلاح و فساد خودمان را می دانیم».

مدرّس در زمان خانه نشینی بعد از انتخابات دوره هفتم

روزی رضاخان به واسطه فردی برای مدرّس صد هزار تومان فرستاد تا به هر مصرفی که صلاح می داند برساند، به شرط آن که به درس و بحث بپردازد و از دخالت در امور سیاسی خودداری کند.

مدرّس چند لحظه ای به آن پول نگاه کرد. سپس فرمود: «به رضاخان بگویید که من وظیفه شرعی دارم که در امور مسلمین دخالت کنم. اسم آن را سیاست بگذارید یا چیز دیگر، هرچه باشد فرق نمی کند. من وظیفه خود را انجام می دهم. سیاست در اسلام چیز جدای از دین نیست. اسلام مسیحیت نیست که فقط جنبه تشریفاتی، آن هم هفته ای یک روز در کلیسا داشته باشد. این پول ها را هم ببر، که اگر این جا بماند تمامی آن به مصرف نابودی رضاخان خواهد رسید».

مخالفت به نفع دزدان

«مدرّس در مخالفت با لایحه ورود 100 سگ با اصل و نسب از انگلیس می گوید: مخالفم!

وزیر دارایی گفت: آقا! ما هرچه لایحه می آوریم، شما مخالفید. دلیل مخالفت شما چیست؟ مدرّس جواب داد: مخالفت من به نفع شماست. مگر شما نگفتید این سگ ها به محض دیدن دزد او را می گیرند، خوب، آقای وزیر! به محض ورودشان اول شما را می گیرند. پس مخالفت من به نفع شماست!»

بی هوش دشمن را با هوش می بیند

سید حسن تقی زاده تازه از اروپا برگشته بود. روزی به منزل مدرّس آمد و طی مذاکراتی مفصل اظهار داشت: آقا! انگلیسی ها خیلی قدرتمند و باهوش و سیاست مدارند. نمی توان با آنها مخالفت کرد. مدرّس پاسخ داد: «اشتباه می کنی. آنها مردم باهوشی نیستند. شما بی هوشید که چنین تصوری درباره آنان دارید!»

تفاوت احترام مردم به رضاشاه و مدرّس

رضاشاه راجع به تفاوت احترام مردم نسبت به خود و مدرّس، از او پرسید. او با زیرکی تمام به او فهماند احترام مردم به او از سر ترس است ولی احترام به خود ناشی از این است که او را خدمت گزار خود می دانند. و افزود: «یک شب هنگام غروب که هوا به شدت سرد بود اتومبیل ما در راه خراب شد، چوپانی که به روستایش باز می گشت وقتی من را شناخت، گفت: تا وقتی که ماشین شما درست شود، همین جا می مانم. چوپان از هیچ کمکی مضایقه نکرد. حتی وقتی هوا سردتر شد، پوستین خود را از تن در آورد با اصرار به من پوشاند. و صبح هم به ده رفت و برایمان شیر گرم آورد. امّا اگر مردم نصف شب شما را در بیابان گیر بیاورند، با شما چه رفتاری خواهند کرد؟»

رجال مملکت کورند

سلطان الواعظین بالای منبر سخنرانی می کرد. به این جا رسید که گفت: خدا را شکر که ملت ما سعادتمند شد و تمام رجال ما ملت را با یک چشم می نگرند. یک دفعه مدرّس فریاد زد: «چه می گویی آقا سید؟ اینها اصلاً کورند! چشم ندارند مردم را ببینند!» تمام مجلس به هم خورد. سلطان الواعظین هم از منبر پایین آمد و رفت.

حدود دُم حضرت وال

یکی دو مورد که مدرّس نسبت به فرمان فرما انتقاد کرده و ایراد گرفته بود، فرمان فرما از طریق یکی از دوستان مدرّس که با او نزدیک بود، به مدرّس پیغام می دهد. خواهش می کنم حضرت آیت اللّه این قدر پا روی دُم ما نگذارند! مدرّس جواب می دهد: به فرمان فرما بگویید: «حدود دُم حضرت والا باید معلوم شود؛ زیرا من هرجا پا می گذارم دُمِ حضرت والاست!»

شهادت مدرّس

مدرّس سرانجام حوالی غروب 27 رمضان 1356 ق (مطابق با 10 آذر 1316 ش)، به دست سه جانی خبیث به نام های جهانسوزی، خلج، و مستوفیان، و با زبان روزه و در غربت به شهادت می رسد. بدین ترتیب سیدی بزرگوار که یادگار اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام بود، به دیار حق شتافت.

 

کاشمر

 

مدرّس از نگاه امام خمینی رحمه الله

«در واقع شهید بزرگ ما، مرحوم مدرّس، ـ که القاب برای او کوتاه و کوچک است ـ ستاره درخشانی بود بر تارک کشوری که از ظلم وجور رضاشاهی تاریک می نمود و تا کسی آن زمان را درک نکرده باشد، ارزش این شخصیت عالی مقام را نمی تواند درک کند. ملت ما مرهون خدمات و فداکاری های اوست و اینک که با سربلندی از بین ما رفته، بر ماست که ابعاد روحی و بینش سیاسی اعتقادی او را هرچه بهتر بشناسیم و بشناسانیم». «یکی از اشتباهات زمان رضاشاه این بود که مردم، یا آنهایی که باید مردم را آگاه کنند، پشتیبانی از مدرّس نکردند. مدرّس تنها مرد بزرگی بود که با او مقابله کرد و ایستاد و مخالفت کرد. و در آن وقت جناح هایی می توانستند پشت سرِ مدرّس را بگیرند و پشتیبانی کنند، و اگر پشتیبانی کرده بودند، مدرّس مردی بود که به منطق قوی و اطلاعات خوب و شجاعت موصوف بود و ممکن بود در همان وقت شرّ این خانواده کنده بشود و نشد».

گفتاری از دکتر سیلیسپو (مستشار مالی آمریکایی در سال 1301 در ایران)

«مشخص ترین چهره و رهبر روحانیون در مجلس، مدرّس می باشد که اخیرا به عنوان نایب رئیس اول مجلس انتخاب شده. شهرت مدرّس بیشتر در این است که برای پول اصلاً ارزشی قائل نیست. او در خانه ساده ای زندگی می کند که جز یک قالیچه و تعدادی کتاب و یک مسند چیز دیگری در آن وجود ندارد. لباس روحانیون را می پوشد و مردی است فاضل. در ملاقات با او محال است کسی تحت تأثیر سادگی، هوش و قدرت رهبری او قرار نگیرد».

مدرّس از دیدگاه خواجه نوری

خواجه نوری در کتاب بازیگران عصر طلایی که بیشتر شبیه به رمانی است که از لحاظ فنی و ادبی مورد عنایت است، از مدرّس به عنوان بازیگری در این عرصه نام برده است که البته پرداختن به این عنوان خود بحث جداگانه ای می طلبد. امّا باید توجّه داشت که اساسا خواجه نوری فردی بوده که دین را از سیاست جدا می دانسته و مدرّس را آخوندی می پنداشته که به جای پرداختن به امور آخرتِ این مرز و بوم، وارد بازی سیاست شده بود. ولی درعین حال او را سیاست مداری بی اعتنا به مال دنیا، و در عین حال شجاع و دارای شهامتی فوق العاده در اظهار عقیده، راسخ و درعین حال شوخ می داند و می گوید: «زهد او از نوع منفی، ملازم با رهبانیت و به اصطلاح ـ زهد صوفیانه نیست؛ بلکه مثبت، فعّال و همراه با جوشش در زندگی است».

از بیانات مدرّس

اگر به علم ترتیب اثر بدهید همه می روند تخصص پیدا می کنند. تا علم در مملکت ما قدر و قیمت پیدا نکند مشکل ما حل نمی شود و از دنیا عقب می مانیم.

هر کس باید عقیده خود را بگوید و حاکم قانون اساسی است. هرچه قانون اساسی گفته است باید عملی شود.

شاید مشیت خداوند بر این امر قرار گرفته باشد که آزادی و استقلال ما به زور از ما سلب شود، ولی سزاوار نیست که ما خودمان با امضای خود آن را از دست داده و ترک کنیم.

ما با تمام دنیا دوستیم تا زمانی که متعرض ما نشده اند. هر کس متعرض ما بشود متعرض او خواهیم شد.

دیانت ما عین سیاست ما، و سیاست ما عین دیانت ماست.

من دوست ندارم که یکی از این دولت ها (دولت های استعمارگر آن زمان) اظهار تمایل به یکی از رجال بکند. من از هر دولتی که بخواهد دخالت در امور ما بکند می ترسم و باید «توازن عدمی» را نسبت به همه مراعات کرد، نه توازن وجودی؛ یعنی شما برای خودتان ما هم برای خودمان و لکن از تمایل زیادتر باید احتیاط کرد.

این حس ایرانیت و ملیّت است، نه تعصّب مذهبی و دینی که ایرانی تجارت با ایرانی را بر تجارت با اجانب ترجیح می دهد؛ هرچند که برای آنها از تجارت با بیگانگان سود کم تری داشته باشد و محال است مستعمره جویان اجازه دهند چنین احساسات و چنین ایمانی در یک ملت شرقی رشد و نمو نماید (از پیغام مدرّس به رضاخان).

باید به نحوی که امروز محتاج به علوم اروپا هستیم، علم را به مملکت خودمان بیاوریم.

اگر معلم بیاورید و اولیای امور هم مواظب باشند، سالی ده هزار، بیست هزار کم است؛ سالی یک کرور هم خرج آن بشود نافع و مهم تر است از برای مملکت، از این که شاگرد به خارج بفرستند.

مدرّس و حضور مؤثر در سیاست

سید حسن مدرّس، روحانی بزرگوار و نماینده مبارز دوره دوم تا ششم مجلس شورای ملّی، تقریبا از اوایل مشروطیت وارد صحنه سیاسی ایران شد و با اوج گیری جنبش مشروطه خواهی به عضویت انجمن ملّی اصفهان درآمد و به سمت نایب رئیس انجمن برگزیده شد. او تلاش زیادی برای تقویت مشروطه خواهان در دوران سلطنتِ محمدعلی شاه قاجار ـ که به دوران استبداد صغیر معروف است ـ انجام داد که منجر به ترور نافرجام او در مدرسه جده بزرگ اصفهان شد. وی از زمان کودتای 1299 که از سوی رضاخان، معروف به سردار سپه، انجام شد تا لحظه شهادتش، به همراه شماری از طرف داران و هم فکران خود، در مجلس شورای ملّی و خارج از آن، به انجام فعالیّت های سیاسی و مبارزه با استبداد رضاخان و نفوذ بیگانگان در امور داخلی کشور، پرداخت.

ورود به مجلس شورای ملّی

بر اساس اصل دومِ متمم قانون اساسی، برای نظارت بر قوانین مصوّب مجلس شورای ملی و تشخیص عدمِ مغایرت مصوبات مجلس با احکام شرع، مراجع نجف اشرف، بیست نفر از مجتهدانِ طراز اول را به مجلس شورای ملی معرفی کردند تا پنج نفر از میان آنان برگزیده شوند.

مجلس شورای ملی (دوره دوم) در جلسه هفتم شعبان 1328 ق، آیت اللّه مدرّس و چهار نفر دیگر را در میان بیست نفر مجتهدی که مراجع نجف معرفی کرده بودند انتخاب کرد. به این ترتیب آیت اللّه مدرّس برای حضور در مجلس و اجرای وظیفه نظارتی خود، به تهران مهاجرت کرد. مدرّس در مجلس شورای ملّی، با هرگونه خودکامگی، قانون شکنی و نفوذ بیگانگان، مخالفت و مبارزه می کرد. نطق های او درباره مسائل دینی، سیاسی، اقتصادی، حقوقی و قضایی، بیانگر بسیاریِ معلومات، هوش، بینش قوی و تیزبینی سیاسی او است.

مدرّس در دوره سوم مجلس

مدرّس در طول دوره دوم مجلس شورای ملّی با انجام دادن فعالیت های سیاسی مؤثّر برای تأمین منافع مردم، نقش خود را به عنوان ناظر دینی و سیاسیِ برگزیده از جانب مراجع نجف، به خوبی ایفا کرد و همین امر سبب شد که از طریق انتخابات دوره سوم نیز، بتواند دوباره وارد مجلس شورای ملّی شود و در این دوره نیز علاوه بر حفظ وظیفه نظارتی خود بر مجلس، سِمت نمایندگیِ مردم تهران را نیز عهده دار شد.

در پی نقضِ بی طرفی ایران در جنگ جهانی اول از جانب نیروهای متّفقین، تهران در معرض تصرّف نظامی قرار گرفت. عدّه ای از ملیّون برای چاره جویی، به همراه مدرّس عازم کرمانشاه شدند تا در آن جا به منظور مقابله با اشغالگران، دولت موقت ملّی تشکیل دهند. امّا با شکست عثمانی از انگلیس و عقب نشینی آنها، مهاجران نیز مجبور به ترک کرمانشاه و عزیمت به عثمانی شدند و مدرّس در ملاقات با سلطان عثمانی، با شجاعت بی نظیر، نسبت به ادّعای دولت عثمانی درباره قسمتی از خاکِ ایران و نیز عدم حسن نیّت ترکان نسبت به ایرانیان گله و انتقاد کرد.

مخالفت مدرّس با قرارداد 1919

مدرّس، پس از ناکامی دولت موقت ملی که برای مبارزه با اشغالگران در جنگ جهانی اول در کرمانشاه تشکیل شده بود و بازگشت از مرکز حکومت عثمانی، علاوه بر تدریس فقه و اصول، هم چنان به فعالیّت های سیاسی خود ادامه می داد. مبارزات سیاسی او در زمان کابینه وثوق الدوله ـ که یکی از عمّال انگلستان در ایران به شمار می آمد ـ هنگام انعقاد قرارداد ننگین 1919 شدت گرفت. قرارداد مذکور که ایران را تا ابد تحت الحمایه انگلستان می کرد، از جانب جناح های مختلف و روحانیان و به ویژه مدرّس و شیخ محمدخیابانی، به شدت مورد اعتراض قرار گرفت؛ به طوری که احمدشاه قاجار نیز با مشاهده این واکنش ها، زیر بار این قرارداد نرفت و بدین ترتیب، انگلیسی ها از احمدشاه و سلسله قاجار ناامید شدند.

مدرّس و کودتای سیاه سال 1299 ش

پس از مخالفت احمدشاه با قرارداد 1919 که ایران را تا ابد تحت الحمایه انگلستان قرار می داد، انگلیسی ها به فکر تدارک کودتایی بدون تغییر سلطنت افتادند تا در این فاصله با فراهم کردن زمینه لازم برای امر مذکور، افراد مورد نیاز خود را نیز شناسایی و امتحان کنند. آنهابرای اجرای این کودتا نیاز به دو چهره سیاسی و نظامی داشتند که در نهایت سید ضیاء الدین طباطبایی، مدیر روزنامه رعد، را به عنوان چهره سیاسی کودتا، و رضاخان میرپنج را از میان قزاق ها به عنوان چهره نظامی کودتا انتخاب کردند و برای رسیدن به هدفشان میان این دو تن هماهنگی ایجاد کردند. در سوم اسفند 1299 ش کودتای مذکور انجام شد و در صبح روز کودتا آیت اللّه مدرّس و شماری از شخصیت های سیاسی و مذهبیِ بانفوذ، به دستور سیدضیاء الدین طباطبایی، رئیس دولت کودتا، دستگیر و زندانی شدند و مدرّس به مدت 93 روز محبوس بود و در این مدت نگران این موضوع بود که کابینه سیدضیاءالدین طباطبایی، شئون سیاسی کشور را سست کند و یادآور شده بود که «از روزی که سیدضیاء رئیس الوزراء شده استقلال کشور به مخاطره افتاده است». سرانجام کابینه سیدضیاء پس از 93 روز سقوط کرد و مدرّس نیز از زندان آزاد شد.

نقش مدرّس در دوره چهارم مجلس

مدتی پس از کودتای رضاخان مجلس چهارم افتتاح شد. در این دوره نیز مدرّس به نمایندگی مجلس انتخاب گردید. وی علاوه بر اینکه نیابت ریاست مجلس چهارم را بر عهده داشت، رهبر اکثر نمایندگان هم بود. مدرّس در آغاز این دوره ضمن مخالفت با اعتبارنامه نمایندگانی که موافق قرارداد ننگین 1919 بودند، مانع تصویب اعتبارنامه برخی از آنان گردید. مدرّس در این دوره هنگامی که قانون شکنی ها و خودسری های رضاخان را از حدّ، خارج دید در نطق متهورّانه ای به انتقاد از عملکرد رضاخان پرداخت و اعتراض خود را به صورت علنی، ابراز کرد. مدرّس در این دوره به علت رفتار نادرستِ دولت مستوفی الممالک در سیاست خارجی، دولت او را استیضاح کرد که این استیضاح منجر به استعفای مستوفی الممالک شد.

توطئه رضاخان علیه مدرّس

قبل از شروع انتخابات دوره پنجم، رضاخان سردار سپه که از انتخاب مجدّد مدرّس در مجلس شورای ملی واهمه داشت، برای بدبین کردن مردم نسبت به مدرّس به فکر ایجاد دسیسه ای علیه او افتاد. او سندی جعلی علیه مدرّس تهیه و آن را در روزنامه طوفان منتشر کرد و در آن مدرّس را متّهم به دریافت مقداری لیره از شاهزاده نصرت الدوله که در طرف داری از سیاست انگلیس معروف بود، کرد. مدرّس که از شناخت مردم نسبت به خودش، آگاهی داشت و می دانست که مردم، از جعلی بودن سند مطلّع هستند، مدّتی سکوت اختیار کرد و پس از پیروزی در انتخابات دوره پنجم برای این که به جاعلان سند اثبات کند که کار بیهوده ای انجام داده اند به ارسال، تکذیب نامه مختصری به دفتر روزنامه طوفان اکتفا کرد .

مدرّس و مخالفت وی با جمهوری رضاخانی

سردار سپه و حامیانش در صدد بودند تا از طریق مجلس شورای ملی با تصویب طرح لغو نظام سلطنتی و قرار دادن نظام جمهوری به جای آن، به نیّات قدرت طلبانه خود دست یابند. مدرّس که اکثر هواداران او در مجلس چهارم مبدل به عده ای انگشت شمار در مجلس پنجم شده بود، مصمم بود در مقابل سردار سپه بایستد. بنابراین مدرّس و یارانش تصمیم گرفتند ابتدا با تصویب اعتبارنامه وکلای فرمایشی مخالفت کنند تا شاید بتوانند عده ای را از مجلس خارج کنند و با گرفتن وقت مجلس، مانع تصویب طرح تغییر نظام سیاسی در موعد مقرّر شوند. در انتهای یکی از جلسات مجلس شورای ملّی ـ که بین نمایندگان مجلس بر سر تصویب اعتبارنامه وکلای فرمایشی، اختلاف به وجود آمده بود ـ فردی به نام حسین بهرامی به تحریک تدیّن، نماینده طرف دار رضاخان در مجلس شورای ملی، سیلی محکمی به گوش مدرّس زد که انعکاس این عمل در کشور به زیان رضاخان تمام شد و به دلیل نارضایتی و شورش مردم، طرح جمهوری با شکست روبرو شد.

علّت مخالفت مدرّس با جمهوری

آیت اللّه مدرّس درباره دلایل مخالفتش با جمهوری می گوید: «من با جمهوریِ واقعی مخالف نیستم؛ ولی این جمهوری که می خواهند به ما تحمیل کنند بنا به اراده ملّت نیست، بلکه انگلیسی ها می خواهند به ملت ایران تحمیل کنند و رژیم حکومتی را که صددرصد دست نشانده و تحت اراده خود آنها باشد در ایران برقرار سازند. اگر واقعا نامزد و کاندیدای جمهوری، فردی آزادی خواه و ملی بود حتما با او موافقت می کردم و از هیچ نوع کمک و مساعده با او دریغ نمی نمودم».

مدرّس و استیضاح رضاخان

مدرّس پس از شکست طرح جمهوری رضاخانی هم چنان با فزون خواهی و برنامه های غیر قانونی رضاخان مقابله می کرد. در هفتم مرداد 1303 مدرّس و گروهی از هم فکرانش دولت سردار سپه را به این دلایل استیضاح کردند:

1. سوء سیاست؛ 2. اقدام بر ضد قانون اساسی و حکومت مشروطه و توهین به مجلس شورای ملی؛ 3. تحویل ندادن اموال مقصرین و غیره به خزانه دولت.

هفدهم مرداد 1303، روز بررسی استیضاح، صحن مجلس شاهد درگیری سردار سپه و هوادارانش، با مدرّس و شمارِ اندک استیضاح کنندگان بود. رضاخان علی رغم آن که طرف دارانش در مجلس، اکثریت داشتند، به شدت از استیضاح هراسناک بود؛ چرا که سیدحسن مدرّس رهبر استیضاح کنندگان بود و با قدرت کلام و شجاعتی که داشت ضمن تسلّط کامل بر مجلس، رفتارهای غیرقانونی وی را افشا می ساخت. نقل شده است در لحظه ورود مدرّس به مجلس، هواداران سردارسپه شعار «مرده باد مدرّس!» سردادند و مدرّس در حضور رضاخان فریاد زد «زنده باد مدرّس!» «مرده باد سردار سپه!» رضاخان خشمگینانه گلوی مدرّس را فشرد و فریاد برآورد: «آخر تو از جان من چه می خواهی؟» مدرّس با لهجه اصفهانی گفت: «می خواهم که تو نباشی!»

مدرّس و ترمیم کابینه

از جمله سیاست های رضاخان در مقابل مدرّس این بود که هرگاه چاره ای جز اطاعت از مدرّس نداشت به طور موقّت هم که شده بود خود را تسلیم مدرّس می کرد؛ برای مثال می توان به این نمونه اشاره کرد که برطبق توافقی که بین سردارسپه و مدرّس واقع شد، سردارسپه قبول کرد که طبق پیشنهاد مدرّس، نصرت الدوله وزیر مالیه و قوام الدوله وزیر داخله شود.

زمینه سازی تغییر سلطنت به سود رضاخان

از جمله اقداماتی که رضاخان برای فراهم کردن زمینه تغییر سلطنت انجام داد، ایجاد قحطی مصنوعی از طریق کاهش سهمیّه آرد نانوایی ها بود. بدین ترتیب بلوای بزرگی در تهران به وجود آمد که رضاخان با آن برای زمینه سازی تغییر سلطنت به چند چیز دست می یافت. این اهداف عبارت بودند از:

1. انصراف احمدشاه از مراجعت به ایران، که این اتفاق به وقوع پیوست؛

2. سرگرم نمودن مردم به قضیه کمبود نان و بی توجّهی آنان نسبت به سیاست و حوادث در شُرف وقوع؛

3. وانمود کردن این مطلب به مردم که عامل تمام این بدبختی ها، مجلس و دولت تحت اختیار سلطنت قاجاریه می باشد و در نتیجه مردم در زمان تغییر سلطنت واکنش چشم گیری از خود نشان ندهند.

در این اوضاع و احوال از آن جا که مرحوم مدرّس کاملاً از نیّت پلید رضاخان آگاه بود، با حالت کسالتی که داشت، در مجلس حاضر شد و با ایراد سخنرانی خواستار حلِ مشکل ارزاق مردم و کشف حقیقت این بلوا شد. هم چنین با حضور در خارج از مجلس ضمن هم دردی با مردم آنها را به آرامش دعوت کرد و بدین وسیله مانع تحقق سریع اهداف رضاخان شد.

علّت مخالفت مدرّس با تغییر سلطنت

اگرچه مدرّس در مورد احمدشاه و ولی عهد او، محمدحسن میرزا، نظر مساعدی نداشت، ولی از آن جا که مصالح کشور ایجاب می کرد با خلع قاجاریان از سلطنت مخالفت می کرد. به عقیده مدرّس هدف انگلستان از طراحی برنامه تغییرحکومت ایران، محو موجودیت اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی ملت ایران و تصاحب ثروت و منابع ملی ایران از طریق روش های جدید بود. مدرّس پیدایش حکومت پهلوی را معادل از دست رفتن همه چیز ایران می دانست. بنابراین نزاع مدرّس با سردار سپه فراتر از دعوای قاجاریان و پهلوی بر سر تاج و تخت شاهی بود. مدرّس در جایی خطاب به علمای اصفهان می گوید: «اختلاف من با رضاخان بر سر کلاه و عمامه و این مسائل جزئی از قبیل نظام اجباری نیست من در حقیقت با سیاست انگلستان که رضاخان را عامل اجرای مقاصد استعماری خود در ایران قرار داده، مخالفم، من با سیاست هایی که آزادی و استقلال ملت ایران و جهان اسلام را تهدید می کند، مبارزه می کنم. راه و هدف خود را می شناسم. در این مبارزه هم پشت سر خود را نگاه نمی کنم».

مدرّس در دوره ششم مجلس

مدرّس پس از انتقال سلطنت به رضاخان نه منزوی گردید و نه دست از مبارزه برداشت؛ بلکه مُجدّانه کوشید تا مانع قوام و ثبات حاکمیت رژیم پهلوی شود. سرانجام، مدرّس به رغم مشکلات و موانعی که رضاخان برای جلوگیری از ورود مخالفانش به مجلس ایجاد کرده بود، به عنوان نفر اول انتخابات تهران وارد مجلس گردید. علاوه بر خود او حدود هشت نفر از یاران مدرّس نیز موفق شدند در این دوره به مجلس راه یابند. او همیشه مردم و منافع عمومی را بر خود مقدّم می داشت و مراقب بود تا امتیازی به بیگانگان داده نشود. جزییات برنامه ها و لوایح اقتصادی را به دقت بررسی می کرد تا مبادا منافع ملی آسیب ببیند و اصرار داشت موافقت نامه های اقتصادی ایران با کشورهای خارجی پس از تأیید مجلس شورای ملی، به اجرا گذاشته شود. وی با دقت و تیزبینی، جزئیات بودجه سالانه و طرح های دولت را بررسی می کرد تا از سوء استفاده و اسراف جلوگیری شود.

ترور مدرّس

روز هفتم آبان 1305، مدرس در راه مدرسه سپهسالار مورد حمله مسلحانه چند نفر از عوامل رضاخان قرار می گیرد و چند گلوله به ناحیه دست و کتف او اصابت می کند. رضاخان در آن ایام جهت ردّ گم کردن در مازندران بود و با تلگراف از مدرّس احوال پرسی می کند و مدرّس در پاسخ او می گوید: «به کوری چشم دشمنان نمرده ام و هنوز زنده ام». ترور مدرّس انعکاس وسیعی در میان مردم برجای گذاشت و نمایندگان مجلس در دو جلسه به بررسی این موضوع پرداختند. دوستان اندک مدرّس در مجلس سوء قصد به مدرّس را اقدامی صرفا سیاسی معرفی کردند و به ایما و اشاره، دولت و شخص رضاخان را در ماجرا دخیل دانستند.

جلوگیری از ورود مدرس به مجلس هفتم

وقتی انتخابات هفتمین دوره مجلس شورای ملی به پایان رسید، حتی یک رأی هم از صندوق به نام مدرّس بیرون نیامد و مدرّس آن جمله معروف را بیان کرد که «اگر هیچ کس از مردم تهران به من رأی نداده باشند، ولی خودم که یک رأی به خودم دادم، پس این یک رأی که به نام مدرّس در صندوق بود چه شد و چرا خوانده نشد؟» رضاخان به این هم اکتفا نکرد و با تهدید به مدرّس از او خواست از سیاست دوری کند. مدرّس در جواب گفت: «من وظیفه انسانی و شرعی خویش را دخالت در سیاست و مبارزه در راه آزادی می دانم و به هیچ عنوان دست از سیاست بر نمی دارم و هرکجا باشم همین است و بس».

تبعید مدرّس

شامگاه 16 مهرماه 1307، دو روز پس از افتتاح هفتمین دوره مجلس شورای ملی، مأموران نظمیه وحشیانه به منزل مدرّس هجوم بردند. محمد درگاهی، رئیس نظمیه، و همراهانش با ضرب و جرحِ مدرّس و فرزندانش، وی را شبانه از تهران خارج کردند و به سمت مشهد بردند. ابتدا ایشان را چند روزی در یکی از دهات مشهد زندانی کردند و پس از آن او را به شهر خواف بردند و در وسط پادگان نظامی شهر سکونت دادند. دوران حبس شهید مدرّس در خواف، نه سال طول کشید. در دوره اقامت اجباری مدرّس در خواف، رضاخان دو بار، سپهبد امان اللّه جهانبانی را به دیدن او می فرستد و به سید پیغام می دهد که اگر از سیاست و دخالت در امور دولتی دست بردارد و تنها به مسائل مذهبی و امور شرعی بپردازد، او را آزاد خواهد گذاشت. رضاخان حتی پیشنهاد کرده بود که مدرّس تولیت آستان قدس رضوی را بپذیرد، یا به عراق برود و در آن جا با خیال راحت بقیه عمر خویش را به عبادت و تحصیل و تدریس بگذراند. ولی مدرّس حاضر به سازش با او نشد و در نهایت، شهادت در راه خدا را بر زندگی آسوده ترجیح داد.

شهادت

رضاشاه در سال 1316 تصمیم می گیرد که مدرّس را به قتل برساند. (دستور قتل به رئیس شهربانی خواف ابلاغ می گردد. اما وی از انجام این کار طفره می رود. لذا مدرّس را به کاشمر منتقل می کنند. رئیس شهربانی کاشمر نیز از اجرای دستور قتل مدرّس خودداری می نماید و مجبور به ترک پست خود می گردد. سرانجام میرزا کاظم جهانسوزی، افسر شهربانی، به اتفاق دو مأمور دیگر شهربانی از مشهد به کاشمر رفتند و در 26 رمضان 1357ق (برابر با دهم آذرماه 1316) آیت اللّه سیدحسن مدرّس در حال افطار، ابتدا مسموم کردند و پس از آن که متوجه شدند که سم در او اثر نکرده با انداختن عمامه بر گردنش در حال رکوع نماز وی را به شهادت می رسانند. یادش گرامی و راهش پر رهرو باد.

منابع

1. حسین مکی، تاریخ بیست ساله ایران، ج 3؛

2. حسین مکی، مدرس، قهرمان آزادی، ج 2؛

3. دکتر سیدجلال الدین مدنی، تاریخ سیاسی معاصر ایران، ج 1؛

4. مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، شهید آیت اللّه سیّد حسن مدّرس به روایت اسناد زنده تاریخ؛

5. علی دوانی، نهضت روحانیون ایران، ج 2؛

6. غلام رضا گلی زواره، داستان های مدرس؛

7. تاریخ معاصر، سال سوم دبیرستان، رشته ریاضی؛

8. علی ثقفی، اندیشه جاوید؛

9. مرکز پژوهش های اسلامی صدا و سیما، ستاره مجلس (ویژه نامه شهید مدرّس)؛

10. منوچهر کدیور، اصلاح طلبان ناکام؛

11. «تاریخ ایران و جهان در قرن بیست»، روزنامه ایران؛

12. سید صدرالدین طاهری، بررسی تحلیلی از زندگی سیاسی مدرس.

300px-آیت_الله_سید_حسن_مدرس